دلتنگ
علیرضا
باران
فک و فامیل و رفیقهای این کامبیز دارن زیاد میشن ها!! جنگل قراره ایجاد کنن؟!
ناهید
زیبا!
بح بح بح! هر دم از این باغ بری می رسد...
حالا بین خودتون حسن صداش می کنید یا یوسف؟
بهش قند بدین. اینا عاشق قندن. قند می بینن قد می کشن. شکوفا می شن. خدا رو چ دیدین؟ شاید حرفم زدن[آیکن عینک آفتابی، اونم از اون گروناش]
دلتنگ
فرقی نمیکنه سطل یا جعبه سی دی
حقشو دارین میخورینا
کامبیز کوجاس ک ببینه ؟
زیبا!
حالا بره توو باغچه های کوچه هیچی
یوهو نره دس یکیو از توو باغچه های کوچه بگیره بیاره توو
والا با این دوره زمونه ای ک شده خواهر! اوا ببخشید برادر!
اصن می خواید قند نریزید پاش. خیالتونم راحت تره. هان؟ آره، ن، نریزید!
زیبا!
خب پس می تونید قند بریزید!
مریم.ص
زیبا!
زیبا! هیچکس رو ب بیشتر از تواناییش تکلیف نمی کنه
اگه طرف از اون خونواده هاش نیست و از این خونواده هاشه و وسعتون می رسه، قند بریزید اگه هم وسعتون نمی رسه سعی کنید قند بریزید اما اگه نشد قند بریزید بخواید ک قند بریزید اما نشه. ن این ک چون نمی تونید قند بریزید نخواید ک قند بریزید.
مهم خواستنس ک بخواید قند بریزید.
الان درششُد؟
زیبا!
من خودم حل المسائلم <آیکن عینک دودی ای ک نشون می ده صاحبش ب هیشکی امضا نمی ده>