باور کن به همین سادگی
پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۱۲ ق.ظ
به نام خدا
میگفت با یه بنده خدایی یه شب نشسته بودیم همینطوری حرف میزدیم، یه دفه بهم گفت فلانی خیلی دلم میخواد برم کربلا!
منم گفتم دلت میخواد بری؟
گفت آره!
گفتم بلند شو بریم!
می گفت بدون اینکه بریم خونه یا اصلا به کسی چیزی بگیم ، کلید پیکانم رو برداشتم ،سوار شدیم رفتیم لب مرز مهران اونجا اول دو تا شلوار خریدیم و زیرشلواریامون رو عوض کردیم! بعدشم رفتیم کربلا !
میگفت با یه بنده خدایی یه شب نشسته بودیم همینطوری حرف میزدیم، یه دفه بهم گفت فلانی خیلی دلم میخواد برم کربلا!
منم گفتم دلت میخواد بری؟
گفت آره!
گفتم بلند شو بریم!
می گفت بدون اینکه بریم خونه یا اصلا به کسی چیزی بگیم ، کلید پیکانم رو برداشتم ،سوار شدیم رفتیم لب مرز مهران اونجا اول دو تا شلوار خریدیم و زیرشلواریامون رو عوض کردیم! بعدشم رفتیم کربلا !
۹۲/۰۵/۲۴