نقطه سر خط
به نام خدا
دیروز ، بیست و چهار ماه تمام از روزی که ما لباس خدمت اجباری نظام وظیفه رو به تن کردیم و چند هفته بعدش اون لباس رو در آوردیم و در یکی از ادارات دولتی به عنوان نیروی امریه مشغول شدیم گذشت.
اعتراف می کنم که سخت نگذشت و نسبت به سربازهایی که توی پادگانها خدمت می کنند، اصطلاحا در کویت به سر می بردیم. ولی بعضی مسائل به اصل و ذات سربازی برمی گرده و نه به محل خدمت. توی این دو سال شخصا و عمیقا به ضعفهای جدی این سیستم نظام وظیفه ی موجود پی بردم (خیلی اتو کشیده شد می دونم!). هرچند که این موضوع از همون اول هم اصلا چیز پوشیده و پیچیده ای نبود. ولی وقتی خودت دو سال از عمرت به این ترتیب بگذره قطعا یه چیزایی یاد می گیری. حالا بعد از دو سال، از هفته ی بعد میرم سراغ همون موقعیت شغلی که دو سال پیش و قبل از خدمت پیدا کرده بودم! و در این مورد خدا رو شکر می کنم که مثل بقیه ی بچه ها و توی این سن و سال و شرایط اقتصادی مزخرف و بیکاری همه گیر، تازه قرار نیست به خیل عظیم بیکاران مملکت بپیوندم! خدایا دمت گرم!
نقطه سر خط.