رویا
به نام
روی یک بلندی نشسته ام که مشرف به شهر است. خانه های روبرو بعضی سوخته و بعضی ویرانند. لای همین ویرانی ها آدم زندگی می کند. خانه هایی که هنوز پنجره دارند، یعنی آدم درشان زندگی می کند. که پنجره، از غنایم مهم برای غارتگران این جنگ بوده و هست. به ویرانی ها و آبادی ها نگاه می کنم، و به این فکر می کنم که این مردم، چشم ذهنشان مشغول کدامین رویا شد، که حاضر به نابودی یکجای این همه ظرافت و زیبایی شهرشان شدند؟ چه کسی چگونه توانست، تصویر کدام بهشت را برایشان مجسم کند که ثمره ی نسل هایشان را اینطور به باد دادند؟
سلام
همچنان سوریه ای؟؟
دلم یه روایت جدید میخواد که واقعی باشه...