هذا فراق بینی
به نام خدا
اعتراف می کنم که بشدت در درک اونچه پس ذهن آدما میگذره ناتوانم. همین باعث میشه همه رو خوب فرض کنم. انسان ها مودب و آروم. آدمای بدون مرض. آدمایی که انگار امکان عوضی شدن ندارن. انگار صندلی و جایگاهم براشون اهمیتی نداره. آدمایی که اهل لابی کردن، زیر و رو کشیدن نیستن. از همه مهمتر، دروغ گفتن. آخ از دروغ گفتن. آخ از دروغ گفتن. تا قبل از این باورم نمی شد چه آدمای عجیبی می تونن راحت و مثه آب خوردن(مقاومت کردم نگم مثه سگ. چون سگها رو هم بعضا بدون شرافت نمی دونم) دروغ بگن. یه مثلی بود میگفت شیطون گفته من به دروغ فلان آدما راضی بودم، قسم حضرت عباسش رو دیگه خودشون اضافه کردن. بله خلاصه. مشاهده تکرار چنین صحنه هایی در بازه زمانی کوتاه، رسما مغز آدمو مایع می کنه. منم که آدم خوبی م. قول دادم دهن وانکنم تا بگذره.
هذا فراق بینی و بین خیلیا. اینطوری قریب به دوازده سال شب و روز دویدن و خون جگر خوردن در یک مجموعه ای رو پشت سر گذاشتم. به نحویکه امید دارم در ادامه زندگیم با گوسفندها، بزها، بوقلمون ها و البته مرغ های کارخونه ای و محلی سر و کار داشته باشم و با آدما نه.
خیلی از مردم همینگونه اند
اغلب بی انصاف ، بی منطق ، خودمحور و بی ادب ؛ در عین حال مدعی ، ریاکار و متظاهر و منافق !!
اینکه از زندگی کردن کنار همچین موجوداتی کراهت دارید نشانه خوبیه بنظرم ...