پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

پیرمرد

شنبه, ۶ مهر ۱۴۰۴، ۰۶:۳۱ ب.ظ

به نام خدا

دوست دارم بشینم پا قصه های یه پیرمرد و همون اول انگار فهمیده دردم چیه بعد یه مکث بهم بگه: چیزی نیس، اینا که چیزی نیس، میگذره همش، من بدترشم دیدم و گذشته، تموم شده، همش تموم شده.
منم بغض کنم و بگم ینی همیشه همین بوده؟ جواب بده، آره. آره. زندگی این شکلیه اصن. چون کسی نیس بهمون یادش بده از قبل، بعضی وقتا تو فکر میریم. همین بوده همیشه. برا خیلیا همین بوده. تو نه اولی هستی نه آخری. فراموشش می کنی پسر. فراموشش می کنی. زمان همه رو می بره. هیچی ازش نمیذاره. انگار نبوده اصلا.
زمان تو رم می بره.

۰۴/۰۷/۰۶
پشت کوهها

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">