به نام خدا
درختهایی هستند که همه ی سال میوه دارند. همیشه بهارند و تابستان.
حالا هرچه هم پاییز و زمستان بر آنها بگذرد انگار نه انگار.
انگار اصلا توی این عالم ها نیستند. توی عالم خودشان سیر می کنند.کار خودشان را می کنند.
شکوفه شان را دارند. میوه شان را می دهند.
همیشه ی خدا سبز می مانند و هیچ وقت، کارشان گیر پادشاه فصلها نمی افتد.
بی خیال پاییز. بی خیال زمستان.
کاش می شد آدمیزاد هم مثل این درختها باشد.
حالا هرچه پاییز، هرچه زمستان
انگار نه انگار
به نام خدا
بدترین کابوسی که این روزا زیاد می بینم اینه که هدفم مقابلمه و می بینمش و اونم منو می بینه و نشونه گیری می کنم و ماشه رو می چکونم سمتش ، ولی انگار گلوله هام گلوله نیست و صدمه ای نمی بینه و چیزیش نمیشه و برعکس، میاد سمتم و منو میزنه.منم یا تسلیم می شم یا می میرم.