به نام خدا
دوست دارم بشینم پا قصه های یه پیرمرد و همون اول انگار فهمیده دردم چیه بعد یه مکث بهم بگه: چیزی نیس، اینا که چیزی نیس، میگذره همش، من بدترشم دیدم و گذشته، تموم شده، همش تموم شده.
منم بغض کنم و بگم ینی همیشه همین بوده؟ جواب بده، آره. آره. زندگی این شکلیه اصن. چون کسی نیس بهمون یادش بده از قبل، بعضی وقتا تو فکر میریم. همین بوده همیشه. برا خیلیا همین بوده. تو نه اولی هستی نه آخری. فراموشش می کنی پسر. فراموشش می کنی. زمان همه رو می بره. هیچی ازش نمیذاره. انگار نبوده اصلا.
زمان تو رم می بره.
۰۶ مهر ۰۴ ، ۱۸:۳۱
۰ نظر