پشت کوهها

گذشته پشت کوهها


به نام خدا


یادش بخیر یه زمانی خونه ی ما بدلیل کثرت رفت و آمد دوستان دور ونزدیک رسما تبدیل شده بود به کاروانسرا !

یکی از دوستان هم اومده بود محض اطلاع رسانی این رو زده بود روی در یخچال جلو چشم ملت!

تو مایه های اینکه : جاده لغزنده است - آوردن زنجیر چرخ الزامیست !

پشت کوهها
۱۸ اسفند ۹۰ ، ۲۲:۵۶ ۸ نظر

به نام خدا


نکتش اینجاست که نمیدونم چی میخواد بشه. مثلا کارای فارغ التحصیلیم کی تموم میشه و کی دفترچه میفرستم برا خدمت؟ چندجایی که برا امریه سپردم هیچکدوم جور میشن یا همینطوری باید برم خدمت؟ بعد از عید میرسم این دوره تکمیلی رو برم یا دست آخر میرم آموزشی؟ اصلا بعد از همه اینا چی میشه. هیچ افق روشنی رو جلوم نمی بینم هر چی فک می کنم.

اینجاست که آدم باید بگه افوض امری الی الله...

راست میگفت علامه طباطبایی که : 

به اندوه آینده خود را مباز   که آینده خوابیست چون پارها

پشت کوهها
۱۷ اسفند ۹۰ ، ۰۱:۰۵ ۱۰ نظر
به نام خدا


آی ملت !

کسی که مهر عقدنامه اش خشک نشده است

باید قلیانش را خودش داوطلبانه و با رضایت خاطر بشکند

وگرنه خداوند در چشم به هم زدنی شخصا وارد عمل می شود

و دستش را از آستین خودش بیرون میاورد و خورد وخاک شیرش می کند

چنانکه گویی هرگز از این قلیان صدای قل قلی بر نخواسته است !

و پس از آن مجبور خواهد بود تمام کف آشپزخانه را تی بکشد!

.

.

این را ما امشب فهمیدیم !

شما هم سعی کنید بفهمید

این برای خودتان بهتر است !


پشت کوهها
۱۴ اسفند ۹۰ ، ۰۱:۵۶ ۱۴ نظر

به نام خدا


دیروز با چندتایی از رفقای قدیمی تشکیلاتی قرار داشتیم. از آن قرارهایی که در مورد همه چیز حرف زده می شود. و گاهی به خاطر فاصله ها اطلاعاتمان را بروز می کنیم. مثلا اینکه یادت هست فلانی سر فلان موضوع با فلانی ها زد و بند فرمود؟ الان فلانی ها فلان جا برایش کار ردیف کرده اند و در سن بیست و دو سه سالگی معاونت فلان جا را دارد یدک می کشد. الحمدلله انقدر نمونه ی این فلانی وفلانی ها زیاد بودند که بیشتر وقتمان صرف کنار هم چیدن گذشته وحال این ها شد . یادم میامد به حرفهای فلانی به خودم که تعجب می کرد بعد از اینهمه بودن در فلان سیستم چرا هنوز با فلانی ها نشست وبرخواست غیر رسمی ندارم. بنده ی خدا برایم افسوس می خورد از جهت این مساله از ته دل !

دیدن رفقای قدیم هر از گاهی درکنار باز شدن این دل بی صاحاب آدم می تواند یادآوری کند حقیقت وجودی فلانی ها را که خودشان را در سیستمهای به ظاهر سالم امروزی هر کدام به یک قیمت میگذارند به حراج. سیستمهایی که فساد تبدیل شده است به یک حلقه از بروکراسی معمول هر روزه شان و اینکه فقر شدید سیستمهای نظارتی هر روز دارد بیشتر برکاتش را به همه مان می نمایاند. فقر نظارتی که یک فقره اش می شود خدا میلیارد اختلاس فلان بانک. آینده ی فلانی ها در سیستمی این چنین ضعیف چیزی جز رشد مضاعف و فاسد کردن اطرافیان و جامعه ای نیست. یعنی چه زمانی بزرگان قوم به این نتیجه می رسند؟

چه کسی می داند.

ما از همینجا مراتب تنفرمان را از همه ی فلانی های دوست و دشمن دور ونزدیک که در سنین زیر سی سالگی - به دلایلی غیر از شایستگی های فردی ولیاقت - رزومه ای عریض و طویل از جایگاهها وسمتهای رسمی را به یدک می کشند ابراز می داریم و فعلا کاری از ما بر نمیاید جز امیدواری به فردای قیامتی که به ریش و ریشه ی نداشته ی فلانی ها با صدایی برزخی و اکو دار به صورت قاه قاه می خندیم. (با امید به اینکه قضیه برعکس نشود یوهو !‌)

پشت کوهها
۱۱ اسفند ۹۰ ، ۲۲:۴۲ ۱۷ نظر
به نام خدا

توی این چند ماه آخر  فهمیدم که چقدر آشپزی کردن برخلاف چیزی که فکر میکردم کار لذت بخشیه ! این که یه دستور غذا داشته باشی و طوری که دوست داری دست کاریش کنی که بشه یه غذایی که می پسندی !

به جرات الان بعضی غذاهایی که درست می کنم گوی سبقت رو از دست پخت حاج خانوم هم می رباید ! نمی دونم چرا این همه سال تن به غذاهای آماده و غذاهای بیرون داده بودم. این چندماه آخر با همه سختیاش این یه فایده رو داشت.

پشت کوهها
۰۸ اسفند ۹۰ ، ۱۲:۴۹ ۱۳ نظر

به نام خدا


یکی یک وقتی یک جایی گفته بود :

هیچ چیز ملال آورتر از این نیست که خاطرات گذشته ات را با کسی مرور کنی که هیچ نقطه ای از گذشته ات را به خاطر ندارد. 

چرا که هرگز با تو نبوده است.

پشت کوهها
۰۶ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۳۷ ۹ نظر

به نام خدا

حالا این نخ پوسیده ی حیات من ـ شده است نخ بادبادکی در دستان تو که سرنوشتش را سپرده اند به باد.

بگذریم.

از بادبادک بازی ات لذت ببر. با باد بازی کن که سرنوشتم در دستان تو نیست. این منم. در دستان تو.

کفایت می کند مرا درک لحظه ای .

پشت کوهها
۰۶ اسفند ۹۰ ، ۱۷:۴۱ ۰ نظر
به نام خدا

 

خدا هیچ کسی رو بی پایه نکنه !

از وقتی این آدم رفته بلادکفر٬ یه "دیزی" خوش از گلوی ما پایین نرفته!

بی پایه از دنیا نری بلند بگو صلوات!

پشت کوهها
۰۴ اسفند ۹۰ ، ۱۱:۲۶ ۱۵ نظر
به نام خدا

در این جا چندین مرتبه چیزهایی با مضامین مختلف نوشته شد و نهایتا پاک شدند.

گفتم که بدانید مولف سعی خودش را برای حرف زدن کرد و با کمال تاسف وتاثر نتوانست!

باقی بقایت./

پشت کوهها
۰۳ اسفند ۹۰ ، ۰۱:۲۰ ۹ نظر
به نام خدا

 

۱- من هنوز می توانم معادله های چندمجهولی را بی هیچ حس مجهولی حل کنم و این وسط٬ تنها تو مانده ای وبس. نکند ممتنع بودی این همه وقت؟

۲-یک دنیا فاصله ی زمینی در مقیاس اندازه گیری فواصل میان دلها٬ چیزی نزدیک به هیچ است!

۳- نبودن تو در شعرهایم حاصل رفتن تو از دلم نیست. باور کن داستان ٬حقیر شدن کلمه هاست که حقیقت دارد.

پشت کوهها
۰۱ اسفند ۹۰ ، ۱۲:۲۲ ۱۵ نظر
به نام خدا

دیشب برا اولین بار بعد از دو سه ماه٬ ساعت ده شب خوابیدم و اذان بیدار شدم. انقدر خوابم عمیق وطولانی بود که وقتی بیدار شدم نمیدونستم الان کی هست واینجا اصلا کجاست .یکی دو ماه بود که خوابم تقسیم شده بود توی یکی دو ساعت خواب دم غروب و یکی دوساعت خواب بعد از اذان صبح.

آخ خدا چقدر دلم یه شب خواب راحت می خواست !

پشت کوهها
۲۸ بهمن ۹۰ ، ۰۷:۵۸ ۸ نظر
به نام خدا

 

اساتید که بلند شدند و ایستادند برای اعلام نمره ی پایان نامم٬ احساس زندانی رو داشتم که منتظر بود قضات دادگاه تجدیدنظر٬ حکم بر تبرئش بدند .

هفده وهفتادوپنج از هجده٬ حکم آزادی من بود!

راستی

بعد از آزادی باید کجا برم؟

پشت کوهها
۲۶ بهمن ۹۰ ، ۱۴:۱۱ ۲۵ نظر
به نام خدا

 

دائقه ی موسیقیایی بعضی آدمها در حد راننده تاکسیه

بعضی ها در حد راننده اتوبوس

بعضی ها در حد شوفر کامیون

بعضی ها در حد شاگرد شوفر کامیون

خدا همنشینی با آدمهای گروه چهارم رو نصیب همتون بکنه تا بفهمید من چی میکشم!

پشت کوهها
۲۴ بهمن ۹۰ ، ۰۰:۰۱ ۱۵ نظر

به نام خدا

۱-چند روز پیش برا گرفتن مدرک موقت کارشناسیم رفته بودم بعد از حدود چهار سال دانشگاه کارشناسیم. نمی فهمی ندیدن حتی یه آشنا یه صبح تا ظهر توی دانشگاهی که چارسال توش زندگی کردی واز وجب به وجبش خاطرات مزخرف شیرین داری یعنی چی. همه رفته بودن. همه چی عوض شده بود. مکانا همونا بودنا ولی انگاری حکم عکسای توی آلبوم رو داشتن. سیاه وسفید. (یه چیزی توی پرانتز اینکه وقتی مدرکه رو گرفتم ٬یارو که اون مهر آبیه رو دست آخر زد روش گفت الان نرو پرس نکن که مهرش خراب میشه. منم چون عجله داشتم وایساده بودم همونجا فوتش میکردم که مهر مدرکم خشک بشه ! اون لحطه فهمیدم فوت کردن مهر مدرکی که هنوز خشک نشده یکی از لذتهای خفیه ایه که فقط کسایی که مدرکشون رو فوت کردند درک میکنند! )

۲-مثل تو بودن سختترین کار دنیاست. مثل من بودن هر روز سخت تر می شود.می چه می شوم؟ نمیدانم(پالسهای نامنظم یک ذهن خسته وخراب)

۳- دست چپم رو از شیشه دادم بیرون و همونطور که با اون یکی دستم فرمون رو چسبیدم ٬صدای ضبط ماشین رو زیاد می کنم و باهاش می خونم " دنیا رو بی تووو نمی خوام یه لحظـــــه...دنیا بی چشماااات یه درووغ محضـــــه !... اون سمت خیابون ٬روبروی پادگان پارک می کنم ومیرم تو. (فلش فوروارد ! )

۴- استاد داوری که مدتها رو مخش بساط پهن کرده بودم چند روز پیش زد زیر همه بساطمون و رفت ! حالا مگه تو این وضع بازار استاد داور گیر میاد؟! به هزار بدبختی یکی رو پیدا کردم دست آخر که توی رزومش اتهام اثبات نشده ی جاسوسی برا اسرائیل رو داره! بنده ی خدا عضو تیم مذاکره کننده هسته ای زمان خاتمی بوده ! حالا یه فصل من کامل در مورد نحوه ی شستن تیم مذاکره کننده ی اون موقع و مذمت سازشکاریشونه! به نظرتون ۱۰ میده بهم ؟!

۵-آقا اگه زد یوهو من گم و گور شدم یه مدت خب نگران نشید جان عزیزتون ! اولا که آخه من آدمم؟ دومم که حتی اگه من رفته باشم اطلسی ها رو هم بو کنم٬بالاخره یه جوری اون لحظه آخر که کادر داره بسته میشه و اسامی میاد بالا ٬به پرستار بخش میگم بیاد اینجا خبر فوتم رو درج کنه ! پس بی خبر اگه موندید ینی هنوو نرفتم سراغ اطلسیا !

۶- شماها که بچه اید و دلتون پاکه دعا کنید برام ! بخدا خیلی خستمه.

پشت کوهها
۲۱ بهمن ۹۰ ، ۱۶:۰۲ ۱۵ نظر

به نام خدا

 

بعضی اتفاقات انقدر بعید و عجیب وغیرمنتظره اند که اولش باورت نمی شود که باز بودن چشمهات به معنی بیداریست. همه اش منتظری تمام شود وبیدار شوی. مثل همیشه. مثل همه ی خوابهای تلخ. مثل همه ی کابوسهای دنیا که آخرشان بیداریست. آخر میدانی- بعضی خوابها خیلی واقعی اند. ولی همه چیز از آنجا شروع می شود که انتظارت برای بیداری به درازا می کشد و دور واطرافت را که نگاه می کنی می بینی که بله. افتاده ای وسط قصه. قصه ای که اینبار تو شده ای شخصیت اصلی. و هیچ قراری بر بیداری نیست. اینجا قصه ی زندگی توست و تازه سکانسی شروع شده است که توی فیلمنامه نیامده وشاید آمده و تو نخوانده ای .

 سکانس " کابوس بیداری "

پشت کوهها
۱۴ بهمن ۹۰ ، ۰۳:۳۳ ۱۴ نظر
به نام خدا

 

یک لبخند روی لب ماسیده- چشمهایی که هیچ برق گذشته را نداشت-اشکهایی که ریختن ونریختنشان دیگر معنا نداشت- و نگاهی که مانده بوذ روی جایی در هیچ -

 

 

بیچاره تازه خبر مرگش راشنیده بود

پشت کوهها
۱۴ بهمن ۹۰ ، ۰۱:۲۴ ۰ نظر
به نام خدا

 

امروز صبح رفته بودم نظام وظیفه وکلی سرباز کچل دیدم. یادم رفت بگم که چند وقته با همه ی سربازهای کچل شهر همزاد پنداری می کنم.

  پینوشت: با تشکر از میم. جیم بابت تصویر هدر  .

پشت کوهها
۱۲ بهمن ۹۰ ، ۲۳:۲۵ ۱۵ نظر
به نام خدا

 

بیشتر عمر آدمها در کلنجار رفتن با ترسهایی میگذرد که هرگز وجود خارجی ندارند. ولی آنچنان شمایلی از خود ساخته اند که هراس به واقعیت رسیدن شبح موهومشان ٬ مجالی بر انکارشان نمیگذارد .

 

پشت کوهها
۰۹ بهمن ۹۰ ، ۲۱:۵۹ ۱۴ نظر

ونپرسیم کجاییم ـ

بو کنیم اطلسی تازه ی بیمارستان را .

پشت کوهها
۰۸ بهمن ۹۰ ، ۰۷:۳۰
به نام خدا

 

میگه: خب تو که موندی. چی میخوای دیگه؟

میگم: مگه تو خواسته بودی که رفتی؟

میگه:چه فرقی میکنه حالا

میگم: خب شاید یکی دلش نخواد بمونه اصلا.

میگه: یکی یعنی تو؟

میگم: حالا دیگه.

میگه: چرا نشستی همونجا؟ شما آدما اگه راه نیفتید می پوسید.

میگم: خستم بود .

میگه: از رفتن؟

میگم: نه . از نرسیدن.

میگه:غر نزن دیگه دیوونه. مگه اصن قراره برسی؟

میگم:خب جاده برا رسیدنه دیگه. جاده ای که برا نرسیدن باشه که میشه یه پارادوکس.

میگه: پارادوکس نمی تونه وجود داشته باشه

میگم:نبایدباشه ولی حالا چی کارش کنم؟

میگه:خب حالا میخوای بشینی خیره بشی به جایی در هیچ؟

میگم:نمیدونم. از آخرین باری که جواب یه سوال رو میدونستم خیلی سال میگذره.

میگه:خب چی بود اون سوال؟

میگم:اینکه نرفتن با رفتن ونرسیدن چه فرقی داره.

میگه: تو دیوونه ای.

میگم: همه چی با سوال شروع شد.

میگه:خب پس آدما چطور زندگی میکنند؟

میگم:آدما ؟ آدما یادشون میره که یه روزی اومدن توی یه جاده.یکی یه بشکن میزنه و میرن پی بازیاشون.

میگه:خب تو یادت نرفت؟

میگم:هه! همه چی از یاد آدم میره الا یادش.

میگه: می فهمم. قدیم همه چی رنگی تر بود.حالا انگاری خاکستر پاشیدن رو همه رنگا.

میگم:تو مگه رنگا رو یادته؟ نکنه تو هم می فهمی؟

میگه: ماها هممون می فهمیم. ولی بعضیامون کله شق تر از این حرفاییم که قبول کنیم.

میگم: ولی من کله شق نیودم.

میگه: برا همینه امروز این لباسای آبی تنته .

...

پشت کوهها
۰۵ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۴۷ ۲۳ نظر

به نام خدا

 

میگه: چرا ساکتی؟ تو که اینطور نبودی. چت شده ؟

میگم: خب چی میخوای بگم؟

میگه: هیچی. همون حرفهای همیشه.

میگم: حرفهای همیشه ی من دیگه همینان. چی میخوای بشنوی؟

میگه:چرا عوض شدی؟

میگم: منظورت عوضیه؟

میگه: از کی شروع شد؟

میگم: فردا. فردای اونروزی که مثل هر روز بود ولی یه تفاوت بزرگ با هر روز داشت.

میگه: چه تفاوتی؟

میگم: اینکه تو مرده بودی.

 

(مکالمه ـ سر مزار یه دوست)

پشت کوهها
۰۴ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۲۷ ۷ نظر

 

به نام خدا

دلم انفرادی می خواهد. یک سال تمام. انفرادی یک خاصیتهایی دارد.اینکه دستت به هیچ کجا نرسد وبی خبر از همه جا شوی. فرق شب و روز را نفهمی. خودت باشی و... از همه مهمتر اینکه خلاص شوی از پیچک تعلقاتی که وجودت را به بند کشیده اند وهیچ مفری نیست مگر تیشه ای پیشدا شود.توی انفرادی آدم زیاد فکر می کند. یعنی کار دیگری هم ندارد. به خودش وکارهایش وعواقبش و آینده و همینطور دیگران. به اینکه وقتی بیرون آمد فلانی را ببیند. به فلانی فلان حرف را بزند. به فلانی بگوید اشتباه کردم از اول. به فلانی بگوید برو که نبینمت. به فلانی بگوید... از همین حرفهای ساده ی معمولی که گاهی پیچیده و سخت می شوند. فقط به خاطر اینکه فرصت فکر کردن در مورد خیلی چیزها را نداشتی ونداری. دلم انفرادی می خواهد.یک سال تمام.

پشت کوهها
۰۳ بهمن ۹۰ ، ۱۸:۴۱ ۱۲ نظر

به نام خدا

تمام دیشب زلزله می آمد. مداوم و به قدرت چند ریشتر در ابعاد روزهای مانده به تاریخ دفاع! بی کم وکاست و دمی وقفه. حاصل آزاد شدن انرژی ذخیره شده در برخورد صفحه های فصل آخر پایان نامه که موجب بروز موجهای افقی وعمودی در روح و روان آدمی می شود و تلفات وخسارات بسیاری برجای میگذارد. توقع زیادیست که حین لرزشهای شدید ستونهای لحظه های فرد٬ دعوتش کنند به تماشای بارش برف. آن هم وقتی آوار این شبهای آخر٬ دم به دم دارد رویش خراب می شود.

 

 

سرقت رسمی ادبی ایده از اینجا.

پشت کوهها
۰۱ بهمن ۹۰ ، ۱۵:۴۵ ۹ نظر

به نام خدا

یکی بیاید به عناصر ذکور و اناث ٬به هر نحوی که من یکی هنوز بلد نشده ام حالی کند که محمل تشکیلات وکار تشکیلاتی جای پیدا کردن عشق گمشده ونیمه ی یافت نشده و دلبری واین حرفها نیست. یعنی نیست. یعنی نباید با این دید وارد کار شد که بله. یعنی خاک بر سر کسی که دیدش این باشد. یعنی لطمه ی این مساله متوجه یک مجموعه خواهد شد٬نه صرف چند آدم داغان! یعنی حقیقتا فقط خود خدا از نیات آدمها خبر دارد وبس.

یک موضوعی را دوستان مدتها از من مخفی کرده بودند.شاید و چرایش را نمی گویم. ولی خودتان قضاوت کنید که چرا باید در یک فضای تشکیلاتی٬چهار نفر که با هم رابطه ی رفاقتی قدیمی دارند از قبل کار سازمانی٬همزمان به یک نفر علاقه مند بشوند و قاعدتا سه نفر از جمع به خیل کثیر عشاق ناکام بپیوندند! و قسمت اعظم آن مجموعه زان پس به دلیل عواقب این مساله با مخ به زمین بخورد وما مدتها دنبال یافتن دلیل این ضعف ونقصان باشیم تا بالاخره هاتف بیاید که بله ! دوستان دیگر انگیزه ی کار که چه عرض کنم انگیزه ی زندگی هم ندارند !

پشت کوهها
۲۹ دی ۹۰ ، ۱۵:۳۱ ۱۴ نظر
به نام خدا

مدتیه یک عده ای جمع شدند دور هم که با خودشون فکر میکنند عصاره ی ولایت فقیه جای خون تو رگاشون جریان داره و خلاصه ی اسلامند درکل وباقی کسایی که لزوما قاطی اونا نیستند٬ از دم ضدولایت فقیه و سکولار و ضد اسلام ومنحرف و ایادی بیگانه اند! یعنی یا قبولت دارند٬ یا اگه قبولت ندارند هروقت حال کردند٬میان سراغت و حیثیت وسابقه وگذشته و وجودت رو به لجن میکشند در سه ثانیه و تشریف می برند!

چه وضعشه خدایی. یک عده ای هستند متاسفانه٬ که رهبری اگه بهشون بگه برید برا من کلاه بیارید٬ میرن سر میارن. هیچ اراده ای هم برا کنترل اینها نبوده ونیست. خدایی نمی تونم تصور کنم این آدما تو چه عوالمی سیر میکنند و تو چه فضایی هستن٬ فقط مطمئنم که چیزی به نام حرکت خودجوش توی رفتارای اینها وجود نداره و ماشالا ٬خوب هم آستانه ی تحریک پذیریشون دست کسایی که تحریکشون می کنند هست...متاسفانه.

خدا عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه.

پشت کوهها
۲۸ دی ۹۰ ، ۰۰:۰۹ ۱۳ نظر
به نام خدا

 

این و این یکی رو گوش بدید اگه حال داشتید !

 

پشت کوهها
۲۶ دی ۹۰ ، ۱۱:۴۰ ۱۰ نظر

 

به نام خدا

یک عادتی شده بین بچه ها. اینکه اگر کسی زنگ زد برای کسی و طرف نخواست جواب بده ٬جمع برا پیچوندن طرف به بهترین شکل همکاری میکنند! مثلا جایی هستیم که یکی نمیخواد اونجا به تلفن به هردلیلی جواب بده. فقط سر نخ رو میده دست جمع. مثلا کد "الان تو هیئتم" رو که میگه دیگه جمع کم نمیذاره از سروصدای هیئت وحتی اگه امکانش باشه صدای قمه زدن هم اجرا میشه محض واقعی جلوه دادن وضعیت!(شکلک اغراق مفرط!) .البته موقعیتای مختلف همکاریای مختلفی می طلبه و صدالبته بعضی اوقات کنترل اوضاع از دست خارج میشه!مثلا ممکنه پدر طرف پشت خط باشه و شوخیای بووق دار جمع گل کرده باشه که صدالبته اگه اهلش باشید نیازی به روضه ی باز خوندن نیست!

از قضا ٬ یکی که پشت دستشو بو نکرده بود که چی قراره سرش بیاد-که حضرت خودم باشم- میرم دوش بگیرم. وقتی برگشتم دیدم نیش جمع تا بناگوش به طرز محرضی بازه.فهمیدم که یه آتیشی سوزوندن. دیدم به گوشی خودم اشاره میکنند. یه بنده خدایی با گوشی ما تماس گرفته بود و یکی برداشته بود گفته بود فلانی امروز توی فلان اتوبان تصادف کرده و فوت شده فردا صبحم تشییع جنازس مسجد فلان! جمع هم شروع کرده بود به زجه و آه وجیغ وتشنج! طرفم کپ کرده بود قطع کرده بود با یه حالی !

به دلیل تلخی مفرط یادآوری ادامه ی جریان ٬همینجا یه نقطه میذارم ببینم کی جرئت داره حرفی بزنه !

پشت کوهها
۲۴ دی ۹۰ ، ۱۴:۰۸ ۱۳ نظر
به نام خدا

 

بعضی وقتا که فرصت فکر کردن پیدا میکنم ٬حس میکنم شدم یه مجموعه ای از یه سری عادتها واخلاقها ورفتارهایی که اصلا جهتشون نمیخوره به مسیری که فکر میکنم دارم توش قدم میزنم.

یکی یه تیشه بیاره بکشه تو سر من !

پشت کوهها
۲۳ دی ۹۰ ، ۱۲:۳۳ ۶ نظر

 

به نام خدا

حاشیه ی تلخ انفجار امروز صبح تهران-

همت مضاعف عزیزان زحمت کش شهرداری برای پاک کردن خون شهدا از آسفالت خیابان مربوطه.

با تشکر از وزارت محترم بووق که دستگیری خبرنگاران شبکه ی مخوف و ضد امنیتی بی بی سی و امثالهم فرصت چندانی برایشان به جهت ممانعت از ریخته شدن خون دانشگاهیان محترم باقی نگذاشته است. مساله این است که وزارت محترم بووق ٬وظیفه ی کشف وخنثی سازی وقوع چنین حوادث تلخی را "پیش از وقوع" آنها بر عهده دارد. وگرنه فایده ی دستگیری ضاربان پس از وقوع قتل چیست؟ خون ریخته شده بر نمی گردد.

چه بهتر بود شهرداری محترم دست نگه میداشت و با حفظ صحنه ی انفجار٬ سفرای محترم کشورهای اروپایی رو برا بازدید از صحنه دعوت می کردند و نظرشون رو در مورد نمره ای که به این ترور میدند جویا می شدند!

بالاخره این مریخیا نیستند که مخالف برنامه ی هسته ای ایرانند. کشورهای شناخته شده ای در دنیا هستند.

پشت کوهها
۲۱ دی ۹۰ ، ۱۶:۰۷ ۱۵ نظر
به نام خدا

یکی یک وقتی یک جایی گفته بود از یک جایی که میگذرد٬ دیگر نمی خواهی چیزی درست شود. فقط می خواهی تمام شود.

اگر زمان بگذرد و بفهمی حرفی برای گفتن داشته ای ونزدی٬ باختید. زمان بی رحم تر از چیزیست که فکر می کنید.

پشت کوهها
۲۱ دی ۹۰ ، ۱۵:۵۲ ۰ نظر