پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

به نام خدا


... ولی امسال اولین سال بود بعد از مدتها که حتی سمت غرفه های وزارت امور خارجه و پژوهشگاه علوم انسانی و مرکز مطالعات راهبردی خاورمیانه و... اصلا نرفتم.

برا خودم که خیلی جالب بود ! شاید از اولین آثار ماتأخر خدمت مقدسه .

پشت کوهها
۲۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۰:۳۰

به نام خدا

یک وقتی یادم هست- خیلی سال پیش - مشهد بودم و رفته بودم زیارت حضرت. بعد همینطور که یک گوشه ای نشسته بودم دیدم یک سربازی آمده نشسته یک گوشه ای نزدیک ضریح و زانوهایش را بغل گرفته و زار زار گریه می کند. راستش خیلی دلم سوخت آن شب و از ته دلم از خدا خواستم گره از کارش باز کند. انقدری که هنوز هر وقت میروم حرم و از آنجا رد می شوم یاد همان سرباز میافتم که نشسته بود و گریه می کرد. امشب حین زیارت عاشورا توی پادگان وقتی یک حسی شاید "کمی" شبیه آن شب آن سرباز داشتم، یک آن با خودم گفتم کاش کسی باشد که مرا هم دعا کند. 

آخر می گویند دعای "دیگران" در حق آدم بهتر اجابت می شود.

پشت کوهها
۱۸ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۳:۵۸ ۱۹ نظر

ـ شکلک پشت کوهها با نیش نیمه باز ! ـ

پشت کوهها
۱۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۶:۴۱ ۱۷ نظر

به نام خدا


تقدیم به اون مربی آموزشی عزیزی که همه ی دیروز رو محض عکسدار نبود کارت ترددم برام غیبت زد:  

برو به جهنم عقده ای !

- یارو یه برگ کاغذ قد کف دست داده میگه برو مشخصاتت رو روش بنویس عکستو هم خودت بچسبون از فردا همرات باشه ! این میشه کارت ترددت! نه مهری نه هیچی. حالا یادم رفته عکسو بچسبونم رو این لامصب, یه جوری نیگا میکنه تو چشام انگاری همه ی زحماتش رو برا "صدور" این کارته به فنا دادم ! یکی نیس بگه صدور این لامصب وظیفه ی خودته فدای اون بشین پاشو گفتنت !

(پشت کوهها با اعصاب خراب !)

پشت کوهها
۱۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۲:۲۵ ۱۷ نظر
به نام خدا

یک فیلمهایی هست که آدم دوست دارد همیشه دم دستش باشند. مثلا حتی شده سالی یکبار ببیند آنها را دوباره. اصل دیدن بعضی فیلمها یک حالی دارد. حالا نه اینکه حتما حال آدم را خوب کند. نه. یک حالی دارد که آدم دوست دارد هی باز تجربه اش کند. حسش کند. مزمزه اش کند. موسیقی بعضی فیلمها واقعا یک چیزیست که توصیف شدنی نیست. یا مثلا بعضی از نماها. مثلا موسیقی Fountain را همیشه دوست داشتم. یا بعضی نماهای Saving Pivate Ryan . یا درونمایه ی به رنگ ارغوان. حالا اینکه فیلم دومی را شاید مثلا ده سال پیش اولین بار دیده باشم ولی هنوز هربار که می بینم تازگی دارد برایم. این همان تاثیریست که فیلم روی مخاطب بی زبان می گذارد.

پشت کوهها
۱۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۶:۵۷ ۰ نظر
به نام خدا


انگاری همین دیروز بود که میگفتم مدتیه با همه ی سربازای کچل شهر همذات پنداری می کنم !

هر چند چیزایی مثه دوری از خونواده و چه میدونم جای بد وغذای بد برا من یکی بی تعارف و اغراق , اصلا مهم نیست, که عمریه عادت دارم به همه ی اینها. فقط چیزی که اذیتم می کنه مساله ایه تحت عنوان "علافی "! خدمت در حال حاضر برای ماها علافی محضه و بی معنی به معنی واقعی کلمه.یوهو تو رو از توی کتاب ومقاله وترجمه و پژوهش و دانشگاه میکشند بیرون و میفرستند جایی که خووب همه ی اینا از مخت بپره و بعد هلت میدن توی جامعه ای که باید برای کوچکترین موقعیتهای بی ارزشش با چنگ و دندون بجنگی و لبخند بزنی که برای رسیدن به اینها به مملکتت خدمت کردی. بگذریم از اینکه مثلا درحال حاضر خیلی از کشورها برای مقوله ی دفاعشون به نیروهای آمورش دیده و ورزیده که زندگیشون بر همین مبنا برنامه ریزی شده و در این جهت قرار گرفتند متکی هستند, نه چهار تا آشخور زپرتی مثه من !و خیلی حرفهای کشدار و تو در توی دیگه البته. چه فایده از این حرفها. چاره ای نیست.

پشت کوهها
۰۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۳:۲۴ ۳۲ نظر
به نام خدا

ما را رها کنید در این رنج بی حساب 

                        با قلب پاره پاره و با سینه ای کباب 
عمری گذشت در غم هجران روی دوست
                        مرغم درون آتش و ماهی برون آب 
حالی نشد نصیبم از این رنج و زندگی
                        پیری رسید غرق بطالت پس از شباب 
از درس و بحث مدرسه ام حاصلی نشد
                        کی میتوان رسید به دریا ازین سراب 
هر چه فرا گرفتم و هر چه ورق زدم
                        چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب 
هان ای عزیز فصل جوانی به هوش باش 
                        در پیری از تو هیچ نیاید به غیر خواب 
این جاهلان که دعوی ارشاد میکنند
                       در خرقه شان بغیر منم تحفه ای میاب 
ما عیب و نقص خویش و کمال و جمال غیر
                       پنهان نموده ایم چو پیری پس خضاب 
دم در نیار و دفتر بیهوده پاره کن
                        تا کی کلام بیهُده گفتار ناصواب 

                                                                      امام خمینی (ره)


پشت کوهها
۰۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۲:۰۰ ۷ نظر
به نام خدا


تعدادمان کم نبود. همه به یک ردیف ایستاده بودند. عقبه هم بود تازه که من درست نمی دیدم . یک جوری خیالم راحت بود که ختم به خیر می شود همه چیز. ولی آشوبگرها هم کم تعداد نبودند. می آمدند جلو و میرفتند عقب. من هنوز توی همان ردیف اول بودم. روی پشت بامهای اطراف هم حتی نیروهای خودی بودند. خوب می دیدمشان. هر چند علت حضورشان در آنجا برایم عجیب بود. ولی به هر دلیل حضور داشتند .بعد یکدفعه همه چیز از دست در رفت. همه چیز به هم ریخت. بچه های خودی عقب می رفتند. نفرها و ماشین ها. همه . همین که آمدم به خودم بیایم رسیده بودند. می دانستم فاتحه ام خواندست دیگر. مشابهش را دیده بودم یا نه یادم نیست. سپر و باتوم را گذاشتم زمین به نشانه ی تسلیم. تعداشان زیاد بود و با هم می آمدند جلو. به من که رسیدند بلندم کردند و انداختندم مقابل دسته ی خودشان. همینطور شعار می دادند و جلو می آمدند و هلم می دادند به جلو. مقاومت می کردم ولی کاری ازم بر نمی آمد. یکهو چند نفر آمدند و دستم را از پشت گرفتند و هل خوردم به کوچه ای فرعی. یک خرابه بود یا همچین چیری. تا به خودم بیایم و بخواهم چیزی بگوم یکی شان یک تیغ بیرون آورد و کشید به رگ دستم. هیچ دردی حس نکردم . شنیده بودم که وقتی زخم عمیق باشد عصبها هم قطع می شوند گاهی و برای همین چیزی حس نمی کنی. خون همینطور داشت از رگم میزد بیرون. نشستم زمین و حس سنگینی احاطه ام کرده بود. یکهو از خواب پریدم! ----- این خواب متعلق به بحبوحه ی همان شلوغی های چند سال قبل است که یک زمانی برای میم.جیم هم تعربف کردم و هرچه کتاب تعبیر خوابش را زیر و رو کردیم نتیجه ای حاصل نشد جز خندیدن به محتوای خواب مذکور و کلن هیچی دستگیرمان نشد و در نتیجه و به ناچار آن را در رده بندی خوابهای پریشان قرار دادیم!

با الهام از این پست خارج از چارچوب

پشت کوهها
۰۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۰:۵۷ ۱۷ نظر
به نام خدا


توی مسیرهای عبوری بین شهرهای جنوبی کشور معمولا روی بلندترین نقطه از کوههایی که مشرف به مسیر عبور و مرور هستند اتاقکهایی دیده میشند که امروز بعضا هنوز پابرجا هستند. مکانهایی که قدمتشون به دوران قاجار برمیگرده و تا قبل از تشکیل پاسگاههای بین شهری در دوران پهلوی همچنان فعال بودند. این مکانها حکم اتاقکهای دیده بانی دارند که امنیت کوره راههای اون زمان رو تامین می کردند. این اتاقکها یک دریچه ی خیلی کوچک به سمت جاده ی پایین کوه( طوری که کل مسیر حوزه ی استحفاظیشون در چارچوب دید هست) و دریچه های دیگه ای در سمت چپ و راست اتاقک دارند. دریچه های چپ و راست برای برقراری ارتباط با اتاقکهای دیده بانی دیگه ای هست که در مسیر قرار دارند. ارتباط و کسب اطمینان از امن بودن مسیر و حمله کردن یا نکردن راهزنها هم همیشه از طریق نور برقرار می شده. به نحوی که مثلا علامت دادن توی یک بازه ی زمانی خاص نشونه ی برقراری امنیت و سکوت اتاقک به معنی بروز یک مساله بوده. البته حمله ی راهزنها در اون زمان به وسایل و قافله های عبوری مساله ی غریبی نبوده. به نحوی که در بعضی از موارد این راهزنها به حدی قدرتمند می شدند که به شهرهای کوچک هم حمله می کردند. به همین دلیل هنوز در بعضی از شهرها آثاری از دروازه های اطراف شهر و دیوار کشی ها و خندقها مشاهده می شند. معماری تو در تو به صورت کوچه پس کوچه با دیوارهای بلندکاهگی منازل قدیمی هم تا قسمتی متاثر از همین مساله ی نبود امنیت بوده.

(کیفیت پایین تصویر به دلیل فاصله ی زیاد هست)

پشت کوهها
۳۱ فروردين ۹۱ ، ۱۲:۵۰ ۶ نظر
به نام خدا


فقط از این غصم می گیره که هرجای دیگه ای که برم - و مجبورم که برم- این زمین و آسمون حداقل برا من نمونه ی دیگه ای نداره .

پشت کوهها
۳۰ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۵۳ ۱۳ نظر
به نام خدا


یک چیز جالب توی موزه ی آستان قدس که احتمالا دیده باشید ،یه پیراهن بود منقش به یک سری ادعیه و اذکار و اوراد و اشکال هندسی و غیر هندسی مربوط به علوم غریبه البته در سایز یک غول !

باید الگوش رو گیر بیارم حتما بدم به یکی از دوستان که توی علوم غریبس ! نمیدونم چرا تا حالا به ذهن این دوستمون نرسیده همچین ترفندی به جهت استفاده ی یک جا از قدرت این علوم .

میشه یه چیزی تو مایه های لباس سوپرمن و بت من !

البته با احترام به اصل علوم غریبه که متاسفانه امروز تبدیل شده به مستمسک یک سری سو استفاده چی به نام فالگیر و رمال ودعا نویس که از علوم غریبه یک سری کتاب بهشون ارث رسیده فقط.

پشت کوهها
۲۷ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۱۱ ۱۷ نظر

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا ـ


پشت کوهها
۲۶ فروردين ۹۱ ، ۱۷:۳۰ ۰ نظر

به نام خدا


چشماش رو تنگتر از همیشه میکنه و همینطور که انگار داره توی عمق ذهنش دنبال چیزی میگرده و نگاش روی یه نقطه ی نامعلوم ثابت مونده, نفسی رو که تو سینش حبس کرده  خالی میکنه و دود سیگارش رو میده سمت آسمون و میگه:

این سالای زندگی به من دو تا درس بزرگ داد

و با کمی مکث ادامه میده که :

که الان یادم نیس چی بودن.

پک بعدی رو عمیق تر میزنه و باز از نو مشغول گشتن ته توهای ذهنش میشه.


بعدش نوشت : امروز دعاگوی جمع از حرم علی ابن موسی الرضا(ع) خواهم بود. فقط قربونتون دعا کنید این طیاره هه یه وقت آب روغن قاطی نکنه یا وسط راه پنچر نشه تا کماکان دعاگوتون باشم !

پشت کوهها
۱۹ فروردين ۹۱ ، ۱۹:۵۱ ۱۵ نظر
به نام خدا


یک وقتهایی از عمر گرانبهایتان را اختصاص بدهید به اینکه بروید زیر نور ماه ,قدم بزنید و با خودتان آواز بخوانید.

فقط حواستان باشد کسی آن حوالی نباشد ترجیحا !


پشت کوهها
۱۸ فروردين ۹۱ ، ۲۳:۲۱ ۱۵ نظر
به نام خدا


سخت ترین لحظه برای من اون وقتی بود که رفتم کنارش نشستم و داشتم غذاش رو براش لقمه می گرفتم که یهو دستم رو گرفت و با اون چشای روشنی که ابروهای بلندٍ سفید احاطش کرده بود، ازم پرسید: 

باباجون چرا فلانی رو نیاوردی؟

.

.

فلانی خودٍ من بودم.

پشت کوهها
۱۵ فروردين ۹۱ ، ۲۲:۳۸ ۲۲ نظر
به نام خدا


تصویری که مشاهده می کنید مربوط به دیروز در دامان طبیعت هست !

جاان من کسی می تونه بگه اشاره ی ما در این تصویر به چیه ؟!

 

پاسخ : بحران خشکسالی حاصل از مدیریت نامناسب منابع آبی زمین وانگشتهایی که به نشانه ی هشدار از وقوع بحران مزبور به خشکی زمین اشاره می کنند.

خداییش یعنی اینقده سخت بود ؟!!!

پشت کوهها
۱۳ فروردين ۹۱ ، ۰۲:۲۷ ۳۴ نظر

به نام خدا

هفت نفری دوباره دور هم جمع می شویم. از این هفت نفر، یک نفر کارشناسی، پنج نفرمان کارشناسی ارشد و یک نفرمان دانشجوی دکتراست . با تشکر از جامعه و مصائب نگفتنی وتکراری اش، جمعمان کلن مجرد است با میانگین سنی بیست و شش-هفت سال و هیچکداممان تصور ازدواج تا قبل از سی سالگی را نداریم. هرچند طرز فکرهامان کم وبیش متفاوت است ولی همه ی بچه ها منفق القول قبول دارند که سیستم دارد پیغام خطا می دهد. خیلی از قسمتهای سیستمی که درونش زیست می کنیم ، معیوب و به طرز فاجعه باری خراب است. در چنین وضعیتی آنهایی که قابلیت اصلاح وتعمیر سیستم را دارند نشسته اند دور گود و سوت می زنند وگاهی محض تنوع، لبخندهای ملیح تحویل ما وهمدیگر می دهند.  

این وضعیت اکثر بچه هاییست که با خانواده هایی از قشر متوسط جامعه، رابطه ای با رگه های قدرت و ثروت جامعه ی محترم ندارند. دور هم جمع شدنهای ما البته بهانه ایست برای صرف دور هم بودن وخندیدن به ریش نداشته ی خودمان صرفا و چندان کسی سراغ بحثهای جدی نمیرود. ولی بچه ها خوب می توانند اوضاع را تحلیل کنند وهمه می دانند و چرایی وچگونگی اوضاع را می فهمند.

با تشکر از همه ی عزیزان صاحب ثروت و قدرت و نفوذ و ریش وقیچی که مصائب جامعه را بواسطه ی برنامه ریزیهای کهکشانی شان بطور کلی مرتفع و بعضا منهدم کرده اند !

پشت کوهها
۱۲ فروردين ۹۱ ، ۰۱:۳۹ ۱۸ نظر

به نام خدا


نخل معروف است به طاقت و تحمل. به ایستادن در برابر گرما و سرما- خشکی و بی آبی. ولی با همه ی زمختی, این درخت می فهمد. باور می کنید یا نه - شعور دارد. البته از جنس همان شعوری که خداوند پاشیده است به وجود همه ی کائنات و مافیها. بعضی آدمها مثل همین درختند. زمخت و سخت و پرطاقت. این موضوع منافی شعورشان نیست. می فهمند. خوب هم می فهمند. ولی آدمهایی که فکر می کنند نخلها نمی فهمند, نمی توانند چیزهایی را که نمی بینند باور کنند.

من نخلها و آدمهای بالا را دوست دارم. آدمهای زمختی که خوب می فهمند.

پشت کوهها
۱۱ فروردين ۹۱ ، ۰۲:۱۴ ۱۲ نظر

به نام خدا


با یک گل بهار نمی شود ولی همان بهانه ای می شود حتی برای جوانه زدن شاخه های خشک و رو به آسمان درخت انجیر .

پشت کوهها
۰۹ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۲۸ ۹ نظر
به نام خدا


این شکوفه ها که باز شوند به جای شما هم نفس خواهیم کشید دوست عزیز!

نیازی به گفتن نیست !

پشت کوهها
۰۸ فروردين ۹۱ ، ۱۶:۱۵ ۱۲ نظر
به نام خدا


اولین شکوفه های بادام همیشه نشانه ایست از رسیدن روزهای گرم و مطبوع و هوای بهاری که پس از آن, همه  ی درختهای دوست داشتنی دنیا شکوفه می دهند. همین است که می گویم این شکوفه ها زیباترین نشانه های بهارند.

پشت کوهها
۰۵ فروردين ۹۱ ، ۰۱:۱۶ ۱۷ نظر
به نام خدا

این چند وقتی که نبودم خب خیلی چیزا عوض شده. یه سگ داشتیم که گویا با سگ باغ همسابه ازدواج کردند و امروز که رفتم دیدم بله ! صاحب پنج فروند بچه شدند ! صحنه هایی دیدم از توجه و علاقه ی مادرشون بهشون که واقعا تحت تاثیر قدرت غریزه ای قرار گرفتم که خدا در وجودشون قرار داده. سگ ماده تا چندین هفته بعد از تواد توله ها تقریبا اصلا رهاشون نمی کنه و انقدر بهشون شیر میده تا راه بیفتند. توی این مدت البته سگ نر تقریبا هیچ توجهی به بچه هاش نمیکنه قربونش برم و مشغول زندگی سگی خودشه !

اینم تصویری از توله های مربوطه به حالت در هم تنیده و در خواب :

پشت کوهها
۰۴ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۳۵ ۱۲ نظر

به نام خدا


توی یک جاده ی شلوغ خارج از شهر دارم میروم که متوجه می شوم ماشینی از لاین مقابل مرتب چراغ میزند و رد می شود. ماشین بعدی چراغ می زند ودستش را توی هوا می چرخاند. ماشین بعدی سنگ تمام گذاشته و لنگ قرمزش را بیرون ار پنجره می چرخاند. راننده ی بعدی تا کمر از پنجره خارج شده و داد میزند :

"پیچ بعدی پلیسه ! "

راننده های متخلف همیشه هوای یکدیگر را در جاده های خارج از شهر دارند.

هیچکس تنها نیست !

پشت کوهها
۰۳ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۵۰ ۱۲ نظر
به نام خدا


آقا ما همه چیز این عید را دوست داریم غیر از این قسمت ماچ و بوسه واین حرفا که آدم رو همش تُفی می کنند !

ما هم که سالی یک بار به زحمت این فامیل عریض و طویل رو زیارت می کنیم - دیگه نمیشه در برابرشون مقاومت کرد!

ممنون میشم اگر راهکار عملی دارید ارائه کنید !

بقیه چیزاش بدک نیس. 

با تشکر از آقای نوروز

پشت کوهها
۰۱ فروردين ۹۱ ، ۲۳:۴۶ ۱۳ نظر

به نام خدا


شب ماشین را برمیدارم وبچه ها را خبر می کنم و با محسن ومجید وعلی وجعفر میرویم کارگاهٍ ممد. بعد از این چندماهی که نبودم اولین شبیست که دور هم جمع می شویم. یک شب پر از جیغ و داد و شوخی وخنده. از آن شبهایی که آخر شبش عضلات صورتت از فرط خندیدن درد می کند! بین سالهای هشتاد وسه تا هشتاد و هفت بهترین سالهایی بود که با این جمع ،با هم گذراندیم. دوست بودیم وهمسایه وبچه محل که شده بودیم هم دانشگاهی و هم خانه ای وهم خوابگاهی. فقط می خواهد یک نفر جرقه ی خاطره تعریف کردن را بزند و تا صبح خاطره داریم برای تعریف- تلخ وشیرین. که البته خاطره های شیرینش می چربد همیشه. آخر آن چهار سال به نوعی بهترین سالهایی بودند که مطمئنم برای هیچکداممان دیگر فرصت تکرارش نیست. سالهای شیرین بی دغدغه گی و اول جوانی. سالهای کله خری وتصمیمهای عجیب وغریب! سالهای تکرار نشدنی که تازه خودت را کم کم پیدا می کنی و از این حرفها. امشب علی میگفت خب آنوقتها فقط هفده هجده سالمان بود. از یک آدم توی این سن چه توقعی میشود داشت! هر چند آن رگه ی کله خری را هنوز هرکداممان به شکلی یدک می کشد!

کلن یادمان بخیر و راهمان پر رهرو !

پشت کوهها
۲۹ اسفند ۹۰ ، ۰۲:۳۳ ۱۱ نظر
به نام خدا


و ما آمدیم به جایی در پشت کوهها

و اینجا واقعا جای بهتریست !

جای همه خالی!


 پانوشت: آقا ما درحالی که یک موسیقی ملایم از برادر کریس دی برگ توی گوشمون وز وز می کرد و توی هپروت چرت میزدیم در راه رسیدن به پشت کوهها- ماشینمون رفت توی شیکم یه ماشین دیگه! گفتم بگم که نزدیک بود به آمار تلفات جاده ای ایام نوروز اضاف شیم که حضرتش نخواست! با تشکر از حضرت باری تعالی.
پشت کوهها
۲۶ اسفند ۹۰ ، ۲۲:۴۶ ۹ نظر

به نام خدا


راستش الان که دارم بعد از چهار پنج ماه سری به خونه وخونواده میزنم، نه خوشحالم نه ناراحت.

نمیدونم چرا. شاید به خاطر این باشه که هم خوشحالم که عید خونه هستم وهم ناراحتم که بعد از پنج شش سال عید رو پیش خونواده میگذرونم. میدونم. یه کمی پیچیدست.

دوست داشتم از اینجا که میرم دیگه هیچوقت برنمی گشتم. یعنی هیچوقت هیچوقت. من از این شهر متنفرم. هر چند بهترین آدمای زندگیم رو توی این چند سال اینجا دیدم وشناختم و باهاشون زندگی کردم. ولی از این شهر متنفرم. تهران برای من،تاریک ترین شهر برای زندگیه. من از دود، از ترافیک وشلوغی و ازدحام، از چراغ قرمز، از فسادوفحشا، از کلاغ ها(!) متنفرم. هر چند که اینجا امامزاده صالح رو دوست داشتم !

حیف که میدونم بازم باید برگردم و شاید هم اینطوری که به نظر میاد اینجا موندگار شم.

ولی بازم میگم که من از تهران متنفرم.

پشت کوهها
۲۴ اسفند ۹۰ ، ۱۶:۵۵ ۰ نظر

به نام خدا


پشت کوهها ,آرمانشهری باید باشد که مردمش خالی اند از همه ی خصلتهای زشت مردم اینجا.

همه ی صفتهایی که از فرط کثرت می شود تاهروقت بخواهی آنها را بشماری.

من مرید شیخی ام که با چراغ ,دور شهر به دنبال انسان می گشت- کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

پشت کوهها
۲۳ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۵۱
به نام خدا


اینجا مطلب جالبی نوشته شده است. 

پشت کوهها
۲۱ اسفند ۹۰ ، ۰۱:۲۵

به نام خدا


افکار آدم یک وقتهایی خیلی مغشوش و مشوش و طوفانی , به همراه افکتهای رعد وبرق و صدای باریدن تگرگ وبعضا زیرلایه ی صدای جیغی در اعماق جنگلهای تاریکٍ وهم انگیز می شود. این وقتهاست که بدلیل بالا رفتن شدید جریان افکار و گنجایش محدود مخمان , جریان مذکور به صورت قل قل از زبانمان به بیرون سرازیز می شود .در این حال اگر کسی ما را ببیند به شیرین عقلی ما یقین پیدا می کند. اخیرا متوجه شدم این جریان خروجی افکار دارد به صورت ناخودآگاه به زبان لاتین صورت می گیرد. یعنی ممکن است شب توی کوچه از کنار ما رد شوید و چون در آنوقت اعصابمان داغان است, بشنوید که داریم فحشهای بووق دار غیرفارسی می دهیم.

ضمنا مطابق تحقیقات دانشمندان درصد زیادی از آدمها در طول روز به صورت ناخودآگاه با خودشان حرف میزنند.

پس ما نگران خودمان نیستیم.

شما هم نگران خودتان نباشید !

پشت کوهها
۲۰ اسفند ۹۰ ، ۰۱:۰۲ ۲۰ نظر