پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

خجالت چیز خعلی خوبی می باشد

پنجشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۰، ۰۹:۳۸ ب.ظ

 

به نام خدا

 

بعدازظهر رفته ایم سینما با دوستی . گوشی زنگ می خورد. قاعدتا رد تماس می دهم. تا آخر فیلم چندبار دیگر هم زنگ میزند. شماره ناآشناست. آخر شب هم باز زنگ میزند که من متوجه نمی شوم چون روی حالت"خفه" هست. و مجددا فردا وپس فردا همینطور. بعد از سه روز یک روز بعد از ظهر همینطور که نشسته ام باز زنگ می خورد و ایندفعه برمیدارم. صدا ناآشناست. خیلی مودب و اتوکشیده حرف میزند. از بچه های سازمانست حتما. میگوید من فلانی هستم. چند روزست با شما تماس میگیرم و موفق به صحبت با شما نمی شوم. باز هم نمی شناسمش. اسمش شبیه یک بنده خداییست که توی آماد سپاه منطقه بود و از قضا با من مشکل داشت و سر تحویل دادن یک موتور کلی اذیتم کرد. جواب میدهم که:

"من کلا بد تلفن جواب میدم٬ خوب حالا امرتون رو بفرمایید " برادر "٬ در خدمتم ! "

ادامه می دهد که :

"یک مقاله ای بود در مورد عراق که اونروز توی مرکز گفتم که دوست دارم با هم کار کنیم٬ آدرس میلتون رو برام تکست کنید تا یک سری مطلب براتون بفرستم و ..."

دست ها را در عرض شانه باز کرده و با تمام قوا بر سر خود می کوبم !

خیلی زشت است آدم استاد راهنمای خودش را نشناسد !

اهل دلای مجلس می فهمن این یعنی چی !

 

پینوشت: شماره ی استاد را در آن یکی خطمان داشتیم .ولی یادمان رفته بود که چند روز پیش خودمان شماره ی این یکی خطمان را داده بودیم به حضرتشان.

 

۹۰/۰۴/۱۶
پشت کوهها

نظرات  (۱۱)

سلام

چقدر دیدن قیافه تون اون لحظه لذت داشته....
خـــــــــــــــــــــــاک عــــــــــــــــــــــالــــــــــــــــــــــــــــــم....................
بازم به مرامش که هی گرفتتون.................

منم خراب همین مرامشم !
نچ نچ نچ
واقعا که!
من اگه جای استادتون بودم اول دستور می دادم تیربارونتون کنن! بعدم سه ساعت تو استلخ زیر آب نگهتون دارن. بعدم اعدامتون کنن. بعدم که چاقو زبونتون وببرن که انقد بد حرف نزنین باهاشون. تازشم عمرا باهاتون کار می کردم!
شانس آوردین من استادتون نیستم!!!
(و خداوند خر را شناخت...)

الان که دقت می کنم می فمم چقد شانس آوردم!
So so embarrassing

yeah, I know !
کنایه فهم های مجلس کجا نشستن ؟؟؟؟!!!
گل کاشتی بابا !

گفتم مجلس به هم میریزه !
دانشجو همچین استادی هم نشدیم

سعادتیه واقعا !
من یه تیکه شو متوجه نشدم چون ابهام داشت. اون وقتی که دستها را در عرض شانه باز کرده و با تمام قوا بر سر خود کوفتید موبایل هم توی دستتون بود یا نبود؟

دستامون رو به انضمام موبایل کوفتیم آخه !
خودم به عینه شاهد صحنه بودم خعلی باحال بود
سلام

خوشا به سعادت " تنهایی" !

چه لذتی بردن! خدا انشاالله قسمت ما هم بفرماین!
چه شباهتی!
استاد بدبخته ماهم زنگ می زد که خانوم فلانی توروخدا کارتون رو پیگیری کنید من نباید هی زنگ بزنم!!! استادم مثلا!!!

همه گیره گویا !
حل شد، ممنون.

خب خداروشکر !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">