پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

۱۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است


"بشماار سه دستتون رو میزنید به در سوله ی نزدیک دژبانی و بر میگردید...سه بار میری و برمیگردی...پنج نفر آخر همین مسیرو سینه خیز میرن... شیرفهم شد...؟"

بعد از چند ساعت دویدن و شنا و غلت و سینه خیز , وقتی توی ربع ساعت استراحتت به حالت از جلو نظام ,دست چپی رو که دیگه حس نداره و توی اون لحظه بالا نیگه داشتنش برا یک ربع به نظر سختترین کار دنیا میرسه به هر زحمتی که هست بالا نیگه داشتی...لذت بخش ترین کاری که می تونم توی این وقتا هنوز بکنم اینه که با ابرای آسمون زیر چشمی شکلک بسازم .


پشت کوهها
۲۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۸:۴۶ ۱۴ نظر

به نام خدا

انسان بالذات به طبیعت نیاز دارد. درست مثل نیاز به اکسیژن برای تنفس. این شاید ساده ترین و روشن ترین مثال باشد. این "نیاز" گاهی با دیدن رفع می شود. گاهی با شنیدن. گاهی با لمس کردن . نه اینطور نیست. این نیاز هرگز اینگونه رفع نمی شود. که تنها تسکین پیدا می کند. آرام می شود ولی هرگز مرتفع نمی شود. و این بزرگترین ظلم با علم به ذات انسان ,به انسان است که یک روز را در سال اختصاص بدهند به طبیعت و همان یک روز را فرصت بدهند به تو تا بروی و به این نیاز حیاتی ات برسی. آدمها با خرواری از قراردادهای اجتماعی که هرکدام زنجیروار به دست و پای خود بسته اند چاره ای ندارد جز اینکه برای تسکین این "نیاز" و "خواستن" طبیعی ,به فکر ساختن باغچه ای در حیاط خانه شان باشند. باغچه ای که برایشان جاییست در مقیاسی بسیار کوچکتر از آن باغی که طبیعتشان خواسته ی آن را دارد تا شاید با آب دادن گلهای آن سرگرم شوند و قصه همینجا تمام شود. برای قدم زدن به پارک نزدیک خانه شان می روند و ریه شان را از اکسیژن پر وخالی می کنند. ولی حواسشان نیست که شده اند مثل غریقی که به زحمت دست و پازدن خودش را بالا می کشد و نفس می گیرد و دوباره موجی پایین می کشدش. از آنجا که میروند گویی موجی به زیر می کشدشان. موجی که آنها را با خود به تماشای خزیدن دیگرانی چون خودش در ترافیک و شلوغی و همهمه ی ممتد شهر می برد. چنان که یادش میرود زندگی شاید چیزی جز این است. ثبت حیات, خلاصه در ثبت علائم حیاتی می شود. بی درک اینکه هیچ ابزار دقیقی نمی تواند عمق یا اوج فریاد نیاز انسان به طبیعت را اندازه گیری کند.

پشت کوهها
۲۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۱:۲۲ ۰ نظر

به نام خدا


ولی واقعن برام سواله

این خانومایی که کنار خیابون برای تاکسی می ایستند و به خاطر وضع ظاهریشون مورد بوووق "ماشینهای غیرمسافر کش" قرار می گیرند آیا :


1- از صدای بووق ماشینها خوششون میاد ؟

2- دوست دارند که اشتباه گرفته بشن ؟

3- خود آزارن ؟

4- از ترافیک ماشینها در محل ایستادنشون لذت می برند ؟

5-  تو چشماتو درویش کن همه چی درست میشه ؟! 

6- میخوان میزان حیای گربه های شهر رو به هنگام باز بودن درب دیزی محک بزنن ؟!

7- از توجه رانندگان غیر مسافرکش احساس خرسندی وصف ناپذیری می کنند؟

8- این مساله اصلا اهمیتی نداره براشون, به تو چه ؟! 

پشت کوهها
۲۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۳:۳۴ ۲۰ نظر

به نام خدا


... ولی امسال اولین سال بود بعد از مدتها که حتی سمت غرفه های وزارت امور خارجه و پژوهشگاه علوم انسانی و مرکز مطالعات راهبردی خاورمیانه و... اصلا نرفتم.

برا خودم که خیلی جالب بود ! شاید از اولین آثار ماتأخر خدمت مقدسه .

پشت کوهها
۲۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۰:۳۰

به نام خدا

یک وقتی یادم هست- خیلی سال پیش - مشهد بودم و رفته بودم زیارت حضرت. بعد همینطور که یک گوشه ای نشسته بودم دیدم یک سربازی آمده نشسته یک گوشه ای نزدیک ضریح و زانوهایش را بغل گرفته و زار زار گریه می کند. راستش خیلی دلم سوخت آن شب و از ته دلم از خدا خواستم گره از کارش باز کند. انقدری که هنوز هر وقت میروم حرم و از آنجا رد می شوم یاد همان سرباز میافتم که نشسته بود و گریه می کرد. امشب حین زیارت عاشورا توی پادگان وقتی یک حسی شاید "کمی" شبیه آن شب آن سرباز داشتم، یک آن با خودم گفتم کاش کسی باشد که مرا هم دعا کند. 

آخر می گویند دعای "دیگران" در حق آدم بهتر اجابت می شود.

پشت کوهها
۱۸ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۳:۵۸ ۱۹ نظر

ـ شکلک پشت کوهها با نیش نیمه باز ! ـ

پشت کوهها
۱۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۶:۴۱ ۱۷ نظر

به نام خدا


تقدیم به اون مربی آموزشی عزیزی که همه ی دیروز رو محض عکسدار نبود کارت ترددم برام غیبت زد:  

برو به جهنم عقده ای !

- یارو یه برگ کاغذ قد کف دست داده میگه برو مشخصاتت رو روش بنویس عکستو هم خودت بچسبون از فردا همرات باشه ! این میشه کارت ترددت! نه مهری نه هیچی. حالا یادم رفته عکسو بچسبونم رو این لامصب, یه جوری نیگا میکنه تو چشام انگاری همه ی زحماتش رو برا "صدور" این کارته به فنا دادم ! یکی نیس بگه صدور این لامصب وظیفه ی خودته فدای اون بشین پاشو گفتنت !

(پشت کوهها با اعصاب خراب !)

پشت کوهها
۱۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۲:۲۵ ۱۷ نظر
به نام خدا

یک فیلمهایی هست که آدم دوست دارد همیشه دم دستش باشند. مثلا حتی شده سالی یکبار ببیند آنها را دوباره. اصل دیدن بعضی فیلمها یک حالی دارد. حالا نه اینکه حتما حال آدم را خوب کند. نه. یک حالی دارد که آدم دوست دارد هی باز تجربه اش کند. حسش کند. مزمزه اش کند. موسیقی بعضی فیلمها واقعا یک چیزیست که توصیف شدنی نیست. یا مثلا بعضی از نماها. مثلا موسیقی Fountain را همیشه دوست داشتم. یا بعضی نماهای Saving Pivate Ryan . یا درونمایه ی به رنگ ارغوان. حالا اینکه فیلم دومی را شاید مثلا ده سال پیش اولین بار دیده باشم ولی هنوز هربار که می بینم تازگی دارد برایم. این همان تاثیریست که فیلم روی مخاطب بی زبان می گذارد.

پشت کوهها
۱۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۶:۵۷ ۰ نظر
به نام خدا


انگاری همین دیروز بود که میگفتم مدتیه با همه ی سربازای کچل شهر همذات پنداری می کنم !

هر چند چیزایی مثه دوری از خونواده و چه میدونم جای بد وغذای بد برا من یکی بی تعارف و اغراق , اصلا مهم نیست, که عمریه عادت دارم به همه ی اینها. فقط چیزی که اذیتم می کنه مساله ایه تحت عنوان "علافی "! خدمت در حال حاضر برای ماها علافی محضه و بی معنی به معنی واقعی کلمه.یوهو تو رو از توی کتاب ومقاله وترجمه و پژوهش و دانشگاه میکشند بیرون و میفرستند جایی که خووب همه ی اینا از مخت بپره و بعد هلت میدن توی جامعه ای که باید برای کوچکترین موقعیتهای بی ارزشش با چنگ و دندون بجنگی و لبخند بزنی که برای رسیدن به اینها به مملکتت خدمت کردی. بگذریم از اینکه مثلا درحال حاضر خیلی از کشورها برای مقوله ی دفاعشون به نیروهای آمورش دیده و ورزیده که زندگیشون بر همین مبنا برنامه ریزی شده و در این جهت قرار گرفتند متکی هستند, نه چهار تا آشخور زپرتی مثه من !و خیلی حرفهای کشدار و تو در توی دیگه البته. چه فایده از این حرفها. چاره ای نیست.

پشت کوهها
۰۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۳:۲۴ ۳۲ نظر
به نام خدا

ما را رها کنید در این رنج بی حساب 

                        با قلب پاره پاره و با سینه ای کباب 
عمری گذشت در غم هجران روی دوست
                        مرغم درون آتش و ماهی برون آب 
حالی نشد نصیبم از این رنج و زندگی
                        پیری رسید غرق بطالت پس از شباب 
از درس و بحث مدرسه ام حاصلی نشد
                        کی میتوان رسید به دریا ازین سراب 
هر چه فرا گرفتم و هر چه ورق زدم
                        چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب 
هان ای عزیز فصل جوانی به هوش باش 
                        در پیری از تو هیچ نیاید به غیر خواب 
این جاهلان که دعوی ارشاد میکنند
                       در خرقه شان بغیر منم تحفه ای میاب 
ما عیب و نقص خویش و کمال و جمال غیر
                       پنهان نموده ایم چو پیری پس خضاب 
دم در نیار و دفتر بیهوده پاره کن
                        تا کی کلام بیهُده گفتار ناصواب 

                                                                      امام خمینی (ره)


پشت کوهها
۰۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۲:۰۰ ۷ نظر
به نام خدا


تعدادمان کم نبود. همه به یک ردیف ایستاده بودند. عقبه هم بود تازه که من درست نمی دیدم . یک جوری خیالم راحت بود که ختم به خیر می شود همه چیز. ولی آشوبگرها هم کم تعداد نبودند. می آمدند جلو و میرفتند عقب. من هنوز توی همان ردیف اول بودم. روی پشت بامهای اطراف هم حتی نیروهای خودی بودند. خوب می دیدمشان. هر چند علت حضورشان در آنجا برایم عجیب بود. ولی به هر دلیل حضور داشتند .بعد یکدفعه همه چیز از دست در رفت. همه چیز به هم ریخت. بچه های خودی عقب می رفتند. نفرها و ماشین ها. همه . همین که آمدم به خودم بیایم رسیده بودند. می دانستم فاتحه ام خواندست دیگر. مشابهش را دیده بودم یا نه یادم نیست. سپر و باتوم را گذاشتم زمین به نشانه ی تسلیم. تعداشان زیاد بود و با هم می آمدند جلو. به من که رسیدند بلندم کردند و انداختندم مقابل دسته ی خودشان. همینطور شعار می دادند و جلو می آمدند و هلم می دادند به جلو. مقاومت می کردم ولی کاری ازم بر نمی آمد. یکهو چند نفر آمدند و دستم را از پشت گرفتند و هل خوردم به کوچه ای فرعی. یک خرابه بود یا همچین چیری. تا به خودم بیایم و بخواهم چیزی بگوم یکی شان یک تیغ بیرون آورد و کشید به رگ دستم. هیچ دردی حس نکردم . شنیده بودم که وقتی زخم عمیق باشد عصبها هم قطع می شوند گاهی و برای همین چیزی حس نمی کنی. خون همینطور داشت از رگم میزد بیرون. نشستم زمین و حس سنگینی احاطه ام کرده بود. یکهو از خواب پریدم! ----- این خواب متعلق به بحبوحه ی همان شلوغی های چند سال قبل است که یک زمانی برای میم.جیم هم تعربف کردم و هرچه کتاب تعبیر خوابش را زیر و رو کردیم نتیجه ای حاصل نشد جز خندیدن به محتوای خواب مذکور و کلن هیچی دستگیرمان نشد و در نتیجه و به ناچار آن را در رده بندی خوابهای پریشان قرار دادیم!

با الهام از این پست خارج از چارچوب

پشت کوهها
۰۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۰:۵۷ ۱۷ نظر