پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

به نام خدا


بی مقدمه این دو تا عکس رو ( + و + ) یه جایی بعد از مدتها دیدم و یادم افتاد که یه روزی دنیا رو کف دستام داشتم ! 

پشت کوهها
۳۰ مرداد ۹۱ ، ۱۲:۵۳ ۲۴ نظر
به نام خدا


و مشیت خداوند اینگونه شد که "خورده کاری" ما را پس از کش و قوس های فراوان به انجام رساند.

و اینگونه بود که ما فراقانونی شدیم !

.

با تشکر بیکران از خداوند بیکران ،بابت رسیدگی خارج از نوبت به پرونده ی بنده ی مربوطه.


در ادامه ی مطلب ببینید : گلوله خوردن در فیلمهای هندی!

(البته فیلمهای وطنی هم در این زمینه پیشرفتای چشمگیری داشتن!)

پشت کوهها
۲۸ مرداد ۹۱ ، ۱۳:۰۱ ۲۰ نظر
به نام خدا


و اینکه به نظر یه خاطر درست نشدن اوضاع و محض خدمتم شمارش معکوسی شروع شده برا رفتن از اینجا. حالا برگشتنش کی باشه معلوم نیست. همینطور اینکه بعدش چی بشه. اگه بودم و برگشتم سعی می کنم برگردم همینجا اگر دل ودماغی بود. وگرنه که..هیچ .به هرحال یه آوارگی طولانی مدت داره برام رقم می خوره که باید باهاش کنار بیام.   

البته هنوز فرصت هست و برا حضرت باری تعالا هم که این خورده کاریا چیزی نیس! 

پشت کوهها
۲۲ مرداد ۹۱ ، ۰۵:۰۳ ۱۳ نظر

به نام خدا


حتمالا شما هم در طول زندگی تان فرصتش برایتان پیش آمده که شاهد صحنه هایی از آشوب و بی قانونی مفرط باشید. یک چند وقت پیش داشتم با یک بنده خدایی در مورد ظرفیت بالقوه ی مردم اطراف ما برای وندالیسم حرف میزدم. خب شاید بدانید که وندال ها یک قومی بودند متعلق به سرزمینی در شمال اروپا که در 455 بعد از میلاد به رم حمله کردند. شدت تخریب و وحشیگری آنها در حدی بود که در طول تاریخ برای خودشان اسم ورسمی به هم زدند و چنان نام نیکی از خود بجا گذاشتند که اسمشان به دایره المعارفها به جهت توضیح گونه ای از رفتار نابهنجار خرابکارانه پیوست. البته نمونه ی مشابهش برای ما ایرانی ها مغولها بودند. ولی از آنجا که خاطره ی تلخ تاریخی این مغولها هنوز هم روان ما را آزار می دهد اصلا قصد ساختن اصطلاحی برای جایگزینی وندالیسم را نداریم!

بگذریم. این بنده خدا با اشاره به یک سری تجربه های موردی از جمله اتفاقات و آشوبهای سال 88 می گفت مردم تهران به خاطر درونی نشدن گستره ی وسیعی از هنجارهای فرهنگی و اجتماعی و غیره به میزان زیادی مزین به خوی آشوبگری نهفته ای هستند که اگر لحظه ای این دست قانون و کنترل از بالای سرشان برداشته شود مرتکب رفتارهایی می شوند که خودشان هم نمی توانند توی خوابشان ببینند ! فقط تصور کن مثلا اعلام شود فردا ساعت هشت تا هشت و بیست دقیقه ی صبح، همه ی دوربین های کنترل ناجا و غیره خاموش می شود و همه ی ماموران انتظامی راهنمایی و غیره ی سطح شهر بروند خانه شان و بیست دقیقه بعد برگردند. فکر می کنی توی این بیست دقیقه چه بر سر شهر خواهد آمد؟

برای شبیه سازی این مساله در ذهن مبارک و به منظور هضم آن، مواقعی را تصور کنید که از استادیوم ،جوانان عزیز ورزش دوست پس از مشاهده ی فوتبال راهی خانه هایشان می شوند. بعضی وقتها که احساس کثرت تعداد و خیال راحت از عدم وجود عواقب برای اعمال ارتکابی به دلیل ازدحام به سراغشان می آید، همانطور که گفتم دست به رفتارهایی می زنند که خودشان هم نمی توانند توی خوابشان ببینند. این البته فقط یک مثال کوچک است و مولف به دلیل ملتزم بودن به مسائلی چون شرم وحیا از باز کردن مساله معذور است.


وژدانن اتو کشیده نوشتن برا من از مصادیق شکنجست !

پشت کوهها
۱۹ مرداد ۹۱ ، ۰۵:۵۰ ۱۳ نظر

به نام خدا


عینهو زندونی که داره چوب خط میکشه رو دیوار به نشونه ی روزای سر شده تو چاردیواریش اینروزا دوست دارم برسه اونروزی که آزاد باشم و موتور و کوله پشتی و دوربینو بردارم و برم توی کوه و بیابون. خیلی جاها رو نشون کردم برا همچین روزی.

وژدانن خیلی از ماها به ظاهر آزادیم. ولی حقیقت وضعمون پدر جد حبس ابده ! به ظاهر راحت میریم و میایم وبه هم لبخند میزنیم و برا هم دست تکون می دیم ولی انگاری حتی دور مسیرایی که هر روز طی می کنیم  هم دیوار کشیدن.

چرا من اینطوری حس میکنم؟

پشت کوهها
۱۷ مرداد ۹۱ ، ۰۰:۱۰ ۱۱ نظر

به نام خدا


وقتی به مشکلی برمیخوری که برا حل کردنش کلافه میشی ، اطرافیانت رو ساده می تونی به چند دسته تقسیم کنی:

- کسایی که می ایستند کنار و فقط تماشا می کنند و با یه لبخند دل آشوب برات آرزوی موفقیت می کنند !

- کسایی که همه ی سعیشون رو می کنند که به هر نحوی "سعی" خودشون رو بکنند که کمکت کنند. حالا اصلا مهم نیست که بتونند کاری رو از پیش ببرند یا نه . مهم اینه که نگرانتند، از هر فرصتی برای کمک بهت استفاده می کنند و انگار خودشون دچار مشکل شدند. 

آدما رو هیچوقت نمی تونی توی یه وضعیت عادی و آروم و معمولی بشناسی. تا فرصتش پیش نیاد خیلی سخت می تونی بفهمی که آیا همون قدری که تو نگرانشون هستی و بهشون اهمیت میدی و دوستشون داری اونا هم نگرانت هستند یا نه.

اونوقته که بعد از خوابیدن گرد و خاکه مشکلاتت می تونی راحت بشینی و یه خودکار برداری و روی اونایی که نمره ی منفی گرفتند یه خط پررنگ بکشی. 

بله !

پشت کوهها
۱۵ مرداد ۹۱ ، ۰۵:۰۳ ۰ نظر

به نام خدا


می دونی قصه چیه؟

این که همه چیو برا ما قالب زدند از قبل. آماده ی آماده. اصلا ماها هممون توی این قالبا داریم زندگی میکنیم و رشد می کنیم و بزرگ می شیم و پیر می شیم و می میریم. قالبایی که فقط کلیشه هایی به عنوان "انسان" رو در نظر گرفتند. حالا اصلا مهم نیست تو چی میخوای. قصه اینه که تو چیزی رو میخوای که بهت یاد میدن که بخوای. نه لزوما چیزی که تو هستی. توی نقطه ی صفر ایستادی و باید برسی به نقطه ی یک و توی نقطه ی دو خداحافظی کنی. اصلا مهم نیست که تو تا نقطه ی صد می تونی بری. اصلا مهم نیست که کمال تو چی باشه. مهم اینه که همه ی عمرت رو مشغول رسیدن به اون کمالی باشی برات تعریف کردند و شاید فرسنگها با حقیقت تو فاصله داره. مهم اینه که همه ی عمرت رو "مشغول" باشی.

می دونی قصه چیه؟

پشت کوهها
۱۱ مرداد ۹۱ ، ۲۲:۱۴ ۲۲ نظر

به نام خدا


مشخصه ی هر سیستم بوروکراتیک فاسدی اینه که غیر ممکن در اون وجود نداره

ترجمه ی بچه فهم جمله ی بالا اینه که غیرممکن فقط برا بعضیا وجود داره و برا بعضیای دیگه وجود خارجی ومعنا نداره

بله

اگر جای من بودید چکار میکردید؟

صبر می کردید ،منتظر می موندید و بقیه رو تماشا می کردید که چطور دارند از خلاهای سیستم سو استفاده می کنند؟

صبر می کردید، منتظر می موندید وتماشا می کردید که چطور حق مسلم شما به کسایی داده میشه که بر اساس هیچ منطقی مستحق اون نیستند؟

یا شمام برا گرفتن حقتون از این سیستم فاسد "دست به اقدامات فراقانونی می زدید"؟

خودتون رو بذارید جای یه نفر که چندماه از وقت و انرژیش داره جلو چشمش فقط بخاطر اینکه با هیچ رگه ای از قدرت و ثروت مرسوم جامعه مرتبط نیست ، خیلی ساده به فنا میره.

پشت کوهها
۰۹ مرداد ۹۱ ، ۰۴:۲۶ ۱۶ نظر
به نام خدا


اونایی که دعا کردن بلدند دعا کنند لطفن . اونایی که بلد نیستند مثه همیشه بگن آمین.

بدترین وضعی که توی این شیش ماه فکرش رو میکردم داره اتفاق میفته.

لعنت به این سربازی که هیچ فایده ای جز سروته کردن روی اعصاب و روان آدم و تلف کردن عمر نداره.

شیطونه میگه قید همه چیو بزنم برم اصن پشت سرمم نگا نکنم.

بعضی وقتا تنها چیزی که میخوای اینه که یکی دست بذاره رو شونه هات بگه:

فکرشو نکن. همه چی درست میشه .

هرچند خودت بهتر می دونی... فقط میخوای یکی اینو بهت بگه.

پشت کوهها
۰۶ مرداد ۹۱ ، ۰۱:۵۸ ۲۰ نظر
به نام خدا


یه حسی شبیه وقتی میخوای با چتر بپری

نه

"مجبوری" با چتر بپری

ولی می ترسی

نمی دونی

نمی دونی باید به تجهیزاتت اعتماد کنی

یا به خدا ! 

پشت کوهها
۰۴ مرداد ۹۱ ، ۰۲:۱۶ ۹ نظر
به نام خدا


دفه ی اولیه که دارم می پرم. چتر رو بستم ولی هنوز اصلا نمیدونم سر و تهش کجاشه. انگار که قبلا برام گفتند و الان هیچی یادم نمیاد .همیشه هروقت هل میشم اینطوری میشه. همین که میایم حرکت کنیم میگم فلانی این دستگیرهه کجاش بود؟! میگه کدوم دستگیره؟ میگم همونی که میکشی و چترت وا میشه. یه چیزی رو نشونم میده و میگه ایناهاش. بپر ! 

میگم من می ترسم.

میگه نترس.مشکلی نیست. به تجهیزاتت اعتماد کن. 

میام حرکت کنم ، یه لحظه مکس می کنم.

میگم به تجهیزاتم ... یا به خدا ؟

پشت کوهها
۰۳ مرداد ۹۱ ، ۰۱:۴۷ ۰ نظر

خدایا ...

به فیل من آلزایمر عنایت فرما تا دیگر یاد هندوستان نکند !


...

پشت کوهها
۰۱ مرداد ۹۱ ، ۲۲:۳۶ ۱۱ نظر