پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

?Who Does Have a Choice,Indeed

چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۱۴ ب.ظ

به نام خدا


می دونی قصه چیه؟

این که همه چیو برا ما قالب زدند از قبل. آماده ی آماده. اصلا ماها هممون توی این قالبا داریم زندگی میکنیم و رشد می کنیم و بزرگ می شیم و پیر می شیم و می میریم. قالبایی که فقط کلیشه هایی به عنوان "انسان" رو در نظر گرفتند. حالا اصلا مهم نیست تو چی میخوای. قصه اینه که تو چیزی رو میخوای که بهت یاد میدن که بخوای. نه لزوما چیزی که تو هستی. توی نقطه ی صفر ایستادی و باید برسی به نقطه ی یک و توی نقطه ی دو خداحافظی کنی. اصلا مهم نیست که تو تا نقطه ی صد می تونی بری. اصلا مهم نیست که کمال تو چی باشه. مهم اینه که همه ی عمرت رو مشغول رسیدن به اون کمالی باشی برات تعریف کردند و شاید فرسنگها با حقیقت تو فاصله داره. مهم اینه که همه ی عمرت رو "مشغول" باشی.

می دونی قصه چیه؟

۹۱/۰۵/۱۱
پشت کوهها

نظرات  (۲۲)

مخالف.
زهوشیاران عالم هر که را دیدم غمی دارد !
حالا با این همه زندگی چه کنیم ؟!
از شیرازیا بعیده بخوان از قالب بپرن بیرون.
حالا طوری نی عامو، خوش باش دمی که با طرب می گذره. ها.
کیا؟؟
۱۲ مرداد ۹۱ ، ۰۱:۴۵ زهره سعادتمند
به جبر اعتقاد دارید آیا؟
سلام

سبک زندگی!
+
دلم فراغت بالی که امثال فارابی داشتن رو میخواد!
علمشون علم بود و زندگیشون زندگی.
زندگی با طعم خاک و آب و آفتاب و سایه و میوه های غیرهورمونی و خنکی خانه های کاه گلی و صدای زیبای آب چشمه ...
همینطور ادامه بدم ملت هوایی میشن!
ولی خب واقعا زندگی میکردن اونا و ماها ادای زندگی درمیاریم.

منتظرم
یاعلی
این قصه نیست. غصه ست.
بابا متفاوت
بابا قالب شکن
بابا تشخیص دهنده انحرافات

حالا قضیه چیه واقعا ؟!!
این ور.

باشه.
نه!
یه جاهایش موافقم یه جاهایش مخالف:دی اونجاهایی که موافقم هم مخالفا باعث میشند که به مخالفت تبدیل بشوند :) خلاصه برادر از فن مغلطه:) به صورت صادقانه استفاده کرده ای. و در نهایت موافقم به خاطر این مغالطه ی صادقانه! :) که این موافقت از ته دل می باشد!
۱۳ مرداد ۹۱ ، ۱۷:۲۴ الهه(تب فصلی)
نه یه خبرایی هست.پست ها داره اصن به یه سمت و سوی دیگه میره....
۱۳ مرداد ۹۱ ، ۱۷:۵۸ یک پسر نسبتاً معتقد
درسته خعلی !
اینکه آدم بتونه از این پیله ای که براش می بافتن پروانه ی خودش باشه و خودش رو بیرون بکشه و پروانه ی "مشغول"ی ها نباشه هنره ...

این مشغول بودن ما شده آفت ما .
این شیطونه که ما رو همیشه "مشغول" زندگی نگه میداره ...
خیلی واضحه اصلاً که تاثیر سخنرانیهای ماه مبارکه،نه؟
واقعا همینطوریه سرمشق میگیرن ما تا اخر صفحه فقط باید بنویسیم.
این یک پسر نسبتاً معتقد در مورد پروانه نوشت، صحنه ای که امروز دیدم رو یادم آورد، باید براتون تعریف کنم.
ما یه ماشین جوجه کشی و یه عالمه تخم مرغ داریم که امروز یه سریشون 21 روزه و متولد شدن، و مابقی در روزهای آینده.
یکی از اینها که می دونستیم باید به دنیا بیاد، به پوستۀ تخم نک زد و سرش رو از داخلش با هزار بد بختی بیرون آورد. هر دو سه دقیقه یه بارم نکشو تکون می داد و ما می فهمیدیم زنده است.
دکترشون گفته بود که باید هوای فضاشون مرطوب باشه که راحت از تخم بیرون بیان. بقیه جوجه ها خیلی راحت، با دو یا سه حرکت از خونۀ کوچیکشون و تحت فشار(لینک به شعر جوجه جوجه طلائی) بیرون اومدن، ولی این یکی ساعتها همینجوری مونده بود. دیگه نگرانش شدیم. دکترشون گفته بود که نشد، کمکش کنین.
آقا من و مامانم با کلی ادا و اصول ماما بازی رفتیم سراغش. پوسته رو کندیم و یوهو بر خلاف همه که جای کاملاً خشکی داشتن، دیدیم یه عالمه سفیدۀ تخم مرغ دورشه. با بدبختی پوسته رو جدا کردیم و اون چیزی که شبیه جفت هست رو سعی کردیم ازش جدا کنیم که از بقیه به طور کامل شده بود، ولی به این چسبیده بود، این سعی کردن همانا و دستمالی که دست من بود پر از خون شدن همانا. هنوز وقتش نشده بود. عجله کرده بود. نارس بود. و ... بعد یکی دو ساعت... مُرد...

دوتا مطلب. یکی اینکه عجله نداشته باشید، سخته، فشاره، بدبختیه، هوا نی(باز رجوع کنید به شعر جوجه جوجه طلائی) ولی باید یه دوره ای سپری بشه که بشه چیزی که باید بشه.
دوم هم اینکه، یه وقتهایی همین پیله هه، یا همین پوستۀ محکم تخمه، باعث نجاته. دِ آخه چمی دونی برادر من.

اگه الآن در حال فحش دادن به من هستید که بابا تو چه می دونی و ... یک آینۀ بزرگ جلوروتون و همه اش به خودتون.

حداقلش اینه که توی یک تجربۀ دردناک امروز من سهیم شدین و کلی هم چیز یاد گرفتین.
بی خیال کمال بابا
امسال این زولبیا و بامیه ها رو نمیاری ما چشمون به این درِ خشکید بابا !
مشکل خود من بیشتر اینه که چقدر راحت تو قالبها می گنجم.
نمی دونما شایدم اغلب اوقات چاره ای جز این نداشتم
وقتی خودتون قائل به هستن خود هستید. چرا فقط ذهنتون رو محدود به دایره ی قالب ها می کنید؟ چرا مشغول شدن را فقط برای قالب ها قائلید؟ از طرفی می گوئید مهم نیست کمال در چه باشد. اصلا مرجعتون برای این تعریف ها کیست؟ در تعریف آنها اینطور آمده که هستی شخص یا ایجاد فاصله با حقیقت شخص در یک مسیر اشغالی، نقض شود؟ کلا خود شناسی و چیزهای دیگر شناسی:) را انگار جاهایی مخلوط کرده اید. چون تناقض بوجد می آید البته که متن چند خطی بیش نیست اما خوب صحبت از قالب و اینا بسیار مقوله ی قریبناکیست :)
تعریف را از این جهت میگم که می گید برای ما قالب زده اند. اولیه ترین مفهوم هستی که در ذهنم هست این است که انسان پتانسیلی در درونش وجود دارد که به سمت کامل شدن پیش برود. حالا نمیگم برسد. مهم اون مشغول هدفمندیست که باشد. پس این نیرو و قدرت در انسان هستی ش را به عنوان موضوعی مهم قلمداد می کند و در او اثبات می کند. صحبت بر نقض که آوردم بر این است جایی گفته اید " نه لزوما چیزی که تو هستی" یا مثلا توانایی شخص در رفتن راهی. خوب اینو با اون نیرو و قدرتی که به آدم هستی میدن نقض می دونم.
بعد تو این چند گزاره: مهم نیست تو چی میخوای. قصه اینه که تو چیزی رو میخوای که بهت یاد میدن که بخوای. چطور مهم نیست ما چی رو می خوایم. اگر نمی تونیم در این مورد قادر باشیم پس این مشغول شدن رو چطور به پیش ببریم؟ می تونم بگم کمی درباره ی اون مهم نیست که چی میخوای کمی موضوع جبری میشه. کلا برادر ما رو بردی افغانستان!:)) یک دفعه که متن رو می خونم باهاش مشکلی ندارم اما هی دقت روی خود کلمات می کنم برام موضوع بوجود میاد. لزوما این چیزها و بحث هایی که هم می کنم نمی دونم درست باشند :)
عذر از پرگویی...
خوب با این تفاسیر امیدوارم موش بخورتت!
بدترین جای قصه اونجاست که چند سال ِ پشت سرت رو نگاه می کنی و می بینی اونی که بیشتر از همه برات قالب زده خودت بودی.
برای من اگه کسی قالب زده باشه، یه قالب زده فقط. قالب ِ قالب زن!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">