حواس جمع
سه شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۰، ۰۳:۱۳ ب.ظ
به نام خدا
تن ماهی و قوطی دلستر رو می برم توی آشپزخونه. تن ماهی رو میذارم توی آبجوش بجوشه یه کم. باز میام می شینم پای نوشتن این فصله. چن دقیقه که گذشت سرمو بلند میکنم یه نیگا میندازم به دور و اطرافم. خشکم میزنه یهو. تن ماهی بغل دستمه. قوطی دلستر یعنی کجا میتونه باشه ؟!!
.
.
.
خدا رحم کرد وگرنه آشپزخونه تا یه ماه طعم لیمو داشت !
۹۰/۰۹/۰۸
وتخم مرغ تودستش بودواسمشم یادم نیست ؟
سلام.
وبتون رواتفاقی پیداکردم ..یعنی ازیه وب دیگه به وب دیگه بعدتواون وب به وب
دیگه وخلاصه هی وب تو وب تارسیدیم به وب شما
داشتم پستهای مهرماه تون رومیخوندم که گفتم ببینم آخرین پستتون کی هست
بعدمتوجه شدم به روزکردین
ازپست مهر..یکی چندقدم ..گذشته های نزدیک و اندرعواقب مسخره
کردن برایم خواندنی بود..نمیخواستم کامنت بگذارم ولی گفتم به رسم ادب وقتی
واردخانه ی یکی میشم بهش سلامی عرض کنم ..مانده بودم کامنت بدم یاندم
که فکرنکنیدبرای تبلیغ وبم آمدم اماخواستم بدونیدزین پس کسی اینجاخاموش وبتون
رومیخونه
ببخشیدکه باشوخی وبه قولی آش نخورده پسرخاله شدیم ..براتون کامنت
گذاشتیم ..
یاحق