Title-less
به نام خدا
این دغدغه های رنگارنگ و پوچ زندگی امروزهای ما ٬آدمی را میل می دهد به بازگشت به بدویتی ساده و فرار از همه ی "قرار دادهای اجتماعی" که می گفتند آدمها برای بدست آوردن مزایای زندگی جمعی باید با تن دادن به آنها هزینه اش را بپردازند. چه می شود اگر هزینه ی این قراردادها مسخ آدمی باشد. یا مرگ. که گاهی مرگ ترجیح دارد به مسخ شدن. مجموعه ای از هزاران هزار نفری که در کنار هم زندگی می کنند و هنوز به قول هابز٬انسان گرگ انسان است و قدرت وبه حداکثر رساندن منافع فردی حرف اول را میزند. پنج نفر هستند که با کمک هم می توانند یک گوزن شکار کنند وهمگی سیر شوند. همینطور هر کدامشان با یک خرگوش هم سیر می شود. وقتی گوزن نزدیک می شود٬یکی از آنها به خرگوشی حمله می کند که همان نزدیکیست واینطوری گوزن را فراری می دهد.خودش سیر می شود ولی بقیه گرسنه می مانند. ترجیح منفعت فردی به جمعی. قراردادهای اجتماعی که نمی توانند به خاطر طبیعت بشر٬بی عنصر اخلاقیات ومذهب کاری از پیش برند و در عین حال هرگز در بدنه ی تز آنها اثری از هیچ عنصر غیر مادی نیست... معنویت آنقدر بی ارزش جلوه داده می شود که بزرگترین فیلسوفان سیاسی می گویند٬ بی شک در نظر گرفتن وزنی برای آنها در تحلیلهایتان اشتباه محض است و آدمها نسل پشت نسل می شوند خمیرمایه ای که قالبهای ناموزون وبه درد نخور اشتباهات تاریخی و دانسته وندانسته ی گذشته را با خود تا مرگ می برند وافول و افول و سقوط در دره ی جهلی که انتها ندارد.
اینها مقدمه ای کاملا بی ربط برای رسیدن به این نکته ی بیخود بود که بعضی ها( یعنی خود من!) حتی اگر پشت کوه هم بروند باز دلشان برای نوشتن تنگ می شود و بدون بهانه می خواهند از دوباره شروع کنند و اصلا هم آدم نمی شوند و تازه از این دل کندن ها دارد خوششان می آید. بعضی ها در نوع خودشان خیلی دیوانه اند. هیچ چیزشان سرجایش نیست باز دل نفهمشان نوشتن میخواهد! همیشه هم آخرش می گویند :دل است دیگر. شعور که ندارد !