پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

آهوها

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۱، ۰۲:۵۱ ب.ظ
به نام خدا



از حدود هفت صبح آمده بودیم توی یک تنگه ای که از سه طرفش را کوههای بلند گرفته بودند. هوا گرمتر و گرمتر و آب قم قمه ها خالی تر می شد. بعضی ها اصلا رعایت نمی کنند این وقتها. قصد یاد گرفتن هم ندارند. توی یک ساعت اول آب قم قمه شان را سر می کشند و اصلا به این فک نمی کنند که شاید تا بعداز ظهر زیر آفتاب باشند. اینجاست که نگاهشان به قم قمه ی پٌر تو خیره می ماند. تو هم دل رحم ...!

عطش قصه اش با تشنگی فرق دارد. عطش را باید با مقداری آب که فقط گلویت را تازه کند برطرف کنی. ولی خاصیت عطش همین است که تو را به اشتباه می اندازد که خیلی تشنه ای و بدنت به آب نیاز دارد. و این وقتیست که شاید دو لیتر آب خورده باشی! زیر آفتاب بیابان، آبلیمو چاره ی عطش است. خیلی کم بریز روی آب قمقمه ات و مطمئن باش زیاده از حد آب نمیخوری. این را هم خیلی ها نمی خواهند یاد بگیزند چون فکر می کنند آبشان بدمزه می شود. این راحت طلبی اینجا هم دست از سر خیلیها برنمیدارد.

 از حدود هفت صبح آمده بودیم توی یک تنگه ای که از سه طرفش را کوههای بلند گرفته بودند. قرار بر آموزش "آتش در حرکت" بود. ساده اش می شد اینکه باید از کوه بالا میرفتی یا پایین میامدی و موقع بالارفتن یا پایین آمدن زیگزاگ حرکت میکردی(سه قدم به راست ـ سه قدم به چپ ـ دوباره سه قدم به راست ـ حالا موضع بگیر).همینطور پشت موانع موضع میگرفتی و یکی دو قمستش را غلت میزدی و یکی دو قسمت را معلق وسینه خیز تا برسی به هدف و هرجایی که موضع میگرفتی تیراندازی هم میکردی. صدای گلوله ها بیشتر از توی گوشت، توی کوه می پیچید. 

چون اصل اینکار بر حرکات سریع بود، بچه های ریزنقش بهتر انجامش می دادند. نوبت من هم رسید بالاخره. از موضع اول شلیک اول و بعد حرکات زیگزاگ و معلق پشت موضع بعد و شلیک بعدی و همینکه آمدم ادامه بدهم برای سینه خیز ،یک چیزی رفت پشت پام و با سینه خوردم زمین. جای قمقمه سمت راست فانوسقه و تقریبا پشت سر هست. ولی بخاطر شل بستنش آمده بود جلو و زمین که خوردم خیلی قشنگ حس کردم فرو رفت در دل روده ی مبارک ! بلند نشدم و همانطور سینه خیز ادامه را رفتم تا قصه تمام شود.

نفسمان حسابی گرفته شده بود. بحالت ستون توی تنگه ،زیر نور مستقیم آفتاب ظهر ،راحت نشسته بودیم. هیچ مفری از آفتاب وجود نداشت. یک حسی داشتیم شبیه فرایند تبدیل جامد به گاز! خیلی ها در همان وضعیت خواب بودند. از چهار و نیم صبح بیدار بودیم. فرمانده سه تا داوطلب خواست برای دیده بانی روی بلندی های سه طرف تنگه. داوطلب شدم. تجهیزاتم را برداشتم و راه افتادم بالا. بالای کوه یک جایی که صاف بود دراز کشیدم روی زمین. قبلش سنگهای نوک تیز را کنار زدم. سر ظهر بود.آن طرف کوه تا کیلومترها خبری از هیچ موجود زنده ای نیست. نه . یک چیزی آن دورها... باورم نمی شود. یک دسته ی ده پانزده تایی آهو. خیلی تند دارند می دوند. شنیده بودم اینجا گراز دارد. ولی فکرش را هم نمی کردم آهو ببینم اینجا. آنجا را ببین. یک دسته دیگر هم دارند از پشت آن کوه پیدایشان می شود. درست از جلو من رد می شوند.عین صحنه های این مستندهای نشنال جئوگرافیک! با این لباس پلنگی ناخودآگاه دچار احساس یک پلنگ در کمین می شوم! اسلحه را میگذارم روی زمین . دلم ضعف می رود. خدا خیر دنیا و آخرت! بدهد کسی را که به ما یاد داد یک چیز خوردنی همیشه با خودمان ببریم.اصلا یادم به اینها نبود. بند کوله پشتی را باز می کنم. توهمیست در نوع خودش. بادام ، پسته، کشمش، شکلات. حتی لواشک ! کلاهم را بیرون میاورم وچفیه را میاندازم روی سرم. قمقمه را میگذارم کنار دستم. جز شکلک ساختن با ابرها تفریحات سالم دیگری نیز در خدمت وجود دارد!

چنددانه بادام میاندازم توی دهانم و کمی آب میخورم و همانطور که دراز کشیده ام رد آهوها را دنبال می کنم.
۹۱/۰۳/۲۷
پشت کوهها

نظرات  (۱۹)

چقدر خوشحالیم که ما جز دسته ضعیفه ها هستیم و سربازی نداریم...اصلا ما نیستیم...
هرکی جای شما بود، شده با همان سنگ‌های نک‌تیز یک آهو شکار می‌کرد. البته من از این‌کارها نمی‌کنم‌ها! چون نه عرضه‌ش را دارم، و نه کلن گوشت دوست دارم. همان تماشا خیلی باحال است. حیف که آهوها را از خودمان رمانده‌ایم، و مثلِ سگ از ما می‌ترسند! از پلنگ هم بیش‌تر.
آب مایه حیات:)
آب مایه حیات عکس آهوها رو هم میذاشتبن:)))
الهی
دلم برات میسوزه
و برای خودم
ــ به اعتبار ما یکون ! ــ
.
[بوس ِ صفت ِ آبدار]
اولش اومدم بگم که چقدر شکر پنیرید، که بعد با دیدن آهو ها، حس کردم چقدر دلم خواست در اون لحظه اونجا بودم. عین یه شکر پنیر واقعی.
ما که سربازی نرفتیم اما فک کنم سر پست آدمی نباید چیزی بخورد
۲۸ خرداد ۹۱ ، ۰۰:۵۲ زهره سعادتمند
آقا چقد غلظت لطافت شما بالاس!

بعدنا یه کتابی چاپ کنید از این خاطرات سربازی تون. به نام سربازی در پشت کوه ها یا پشت کوه ها در سربازی!
۲۸ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۰۷ الهه(تب فصلی)
یعنی اگه بادوم و پسته و ... نبود آهو ها رو می خوردین؟؟؟
اولش خیلی با سختی شروع شد ولی آخرش خیلی جالب بود

اونجایی که خوردین زمین من فک کزدم دیگه از ادامه دادن منصرف شدین .. ولی اشتباه فک می کردم

کار خوبی کردین آهوها رو شکار نکردین ... گنا دارن بیچاره ها
سلام
چقدر جالب...آهوی نر هم بود بینشون؟(ینی شاخدار!)یا حتا بچه هاشون چی؟
چقدر همه جا (دانشگاه و سربازیش فرقی نمیکنه)میتونه جای خوبی باشه برای اینکه آدم یادش بیفته خدا هست و اینکه چه چیزهای زیبایی آفریده ...
یاعلی
میگم من حاضرم ضعیفه باشم ولی سربازی نرم فمیدی؟

نچ نچ نچ نچ!
الان شما آموزشی هستین؟؟؟بعد چه جوری آپ می کنین؟؟؟لپ تاپ میزارن ببرین؟؟؟
اسمِ کتاب‌تان را بگذارید پشتِ کوهای بلند. هِ کوه را هم به قصد حذف کرده‌م.
می‌خواستم یک نکته‌ای را درباب انتخاب این اسم بگویم که چه‌قدر فروش می‌کند، بعد دیدم این‌جا جاش نیست. کلن نگم بهْ‌تره.
وای چه صحنه فوق العاده ای.کمتر پیش میاد آدم آهو ببینه ها...
من یاد میگیرم که باید کم آب خورد.رفتم سربازی رعایت می کنم
من دیروز تو بطری آبم ابلیمو ریختم...خوب شده بود اتفاقا
آقا دهات ما کوه‌نوردی هم بخوای بری قدم به قدم چشمه داره. کلن باکلاسه. اگه طلبه بودی دعوت‌تان می‌کردم بیاین. نیستین دیگه. ما هم برای بسیج برنامه‌ی خاصی نداریم!
http://shafaf.ir/fa/news/120038/%D8%B9%D8%AC%DB%8C%D8%A8%E2%80%8C%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B4%DA%A9%D9%84%DA%A9-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%D8%B9%DA%A9%D8%B3
شکر پنیر سوغات بجنورده، یه چیزی شبیه شکلات قندی که اونا با چایی می خورن.
منظور از این اصطلاح در اینجا "خود شیرینی" می باشد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">