پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

قبل از استفاده حتما بررسی شود !

چهارشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۱، ۰۷:۰۴ ق.ظ

به نام خدا

 ماسک رو که میزدی روی صورتت تازه شروع می شد. باید چند دور ,دور محوطه میدویدی و محض مزش هم که شده بشین پاشو و خیز رو با ماسک میرفتی. اونوقت بود که قشنگ صدای نفس زدن بچه ها از فیلترماسک رو می شد به وضوح شنید. نفس کشیدن سخت بود باهاش. چه برسه که بخوای بدوی. به قول جناب سروان, هرکی بعد از ظهرا پاتوقش قهوه خونه باشه همینجا معلوم میشه چون حتما نفس کم میاره. 

بعد از محکم کردن بندای ماسک, جناب سروان خودشم یه نوبت بندای همه رو چک میکرد و مال هرکی یه ذره شل بود باز محکمشون میکرد.  این وسط یه بنده خدایی ار بچه ها بود که از لحظه ای که ماسک رو زد در حال تغییر رنگ بود! بعد از چند دور دویدن و بشین پاشو, وقت باز کردن ماسکا که رسید به نکته ی جالبی پی بردیم. بنده ی خدا فیلتر ماسکش نو بود و هنوز برچسب روش باز نشده بود ! یعنی رسما هیچ هوایی نمی تونست داخل ماسک بشه ! همه ی ماها مونده بودیم اینهمه وقت چطوری نفس می کشیده. به قول جناب سروان فکر میکنید اینهمه شهید زمان جنگ از کجا اومده ؟!

۹۱/۰۴/۲۱
پشت کوهها

نظرات  (۱۱)

مرگ بر ش.م.ر

ای بابا
با حال بود

حاجی من طالب شدم توی وبلاگ سیب ترشت بنویسم ! ... چند می فروشی ؟! :)
اینجا باید گفت: یا للعجب!!

هوووم !
یه چند روزی خبری از پست های سربازی نبود، نگران شده بودیم! :))
واااااااااااااااااااااااااای خدای من.
آبشش داشته با پره های پشت گوشش نفس می کشیده. شایدم از روی پوست.
خدا چه رحمی کرده!
خـــــــــــــــــــــلی خنده دار بود
اگه من اونجا بودم از خنده میمردم
چه جناب سروان باحالی
خوشبحالتون.منم سربازی میخوام
واقعا همین طوری بچه های مثه دسته گل مردم را شهید کردند ....
سلام
به جناب سروان نمکدانتون می گفتین همونه شما شهید نشدی!
یاعلی
سلام. خیلی جالب بود !
بنده خدا در فیلتر را برنداشته بوده . هی جنای سروان هم سفت می کرده بند ها را !
شایدم از روی پوست احتمال بعدیم بودا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">