پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

همشاگردی - خداحافظ !

يكشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۱، ۰۱:۵۱ ب.ظ

به نام خدا


دوران ابتدایی ما کلا اصولا و از بیخ وبن شلوغ بود! کلاس اول پنج تا شعبه داشت. یعنی از درو دیوار بچه آویزون بود به مدد تولید نسل انقلاب! چند وقت پیش از مقابل اون دبستان رد شدم و فهمیدم که به خاطر کمبود دانش آموز تعطیل شده. زنگ آخر که میخورد دقبقا آدم یاد حمله آپاچی ها میفتاد. در مواردی حتی افرادی به خاطر عجله بچه ها برا حمله به سمت خونه هاشون زیر دست و پای جمعیت به هلاکت میرسیدند.وژدانن! ولی اینا اصن مهم نبود. مهم این بود که زودتر برسی خونه!  یه پارک توی راه مدرسه و نزدیک خونمون بود که یادمه اولین دفه اونجا سوار سرسره شدم یه روز! توی همون پارک بود که یه دفه بعد از بارون و وقتی دیدم یه رنگین کمان توی آسمون درست شده انقدر دویدم که برسم به جایی که رنگین کمان میرسه به زمین. یادمه از دور به نظر میرسید اون رنگین کمانه از توی همون پارکه شروع شده. وقتی رسیدم اونجا دیگه خبری از رنگین کمان نبود. ولی سرسره ها سرجاشون بودن! هنوزم هر از گاهی با محسن میرم اونجا خاطرات اونوقتا رو شخم میزنیم.

مهر1371

اینو هم بشنوید و دچار احساسات نوستالژیک شید !

۹۱/۰۷/۰۲
پشت کوهها

نظرات  (۱۴)

۰۲ مهر ۹۱ ، ۱۴:۳۱ حسین سعدی
باور کن یه نیم ساعت پیش به خودم گفتم احمد چن روزه به روز نکرده
حلال زاده ای..
.
همه رفتن تو فاز اون زمون
مدرسه رفتن چه اولش چه آخرش برام جذابیتی نداشت؛
درست مثل دانشگاه
عجب نسل سوخته ایم ما !!
پیر شدید رفتا! من اون موقع تازه شش ماهم بوده تقریبا:)

حالا هم که اومدیم دانشگاه قشنگ ترین و مهیج ترین تصاویر مربوط میشه به تعطیل شدن کلاس
فقط می تونم بگم : هی روزگار ... هی ....
۰۲ مهر ۹۱ ، ۱۶:۴۷ - خط ِ تیره -
76 رفتم مدرسه ها ینی ممکنه تو 5سال نوستالژی ها عوض شده باشه ؟مملکته داریم ؟!
آهنگه رو الان شنیدم.زمان ما اونو میخوند که میگفت باز آمد بوی ماه مهر ...
خیلی هم با نشاط میخوندش.تصاویرشم یسری بچه مدرسه ای بودند که مث این مدرسه ندیده ها، خیلی خوشحال و ذوق زده بودند و مسیر خونه تا مدرسه رو میدویدند!
این صوت و تصویر رو در حالی میدیدم که مامانم به زور ما رو از خواب بیدار میکرد و ما چشم بسته صبحونه میخوردیم که یه دقه خواب رو هم از دس ندیم و به این فک میکردم که اینا چشونه؟چرا اینا اینقده خوشحال و پرانرژین؟! در مورد مدرسه چی فکر میکنن آیا؟! واقعن خوشحالن ینی؟آدم اینقد بوق آخه؟!
۰۳ مهر ۹۱ ، ۱۰:۴۹ زهره سعادتمند
آقا ما کوچیک شماییم!
اونموقع که جنابعالی مدرسه میرفتید، ما تازه داشتیم ددر دودور می گفتیم!
۰۳ مهر ۹۱ ، ۱۸:۲۰ زهره سعادتمند
ینی اون موقع تازه داشتیم یاد می گرفتیم که بگیم!
مقابل شما احساس حقارت کردم! اصن یوعضی!
۰۳ مهر ۹۱ ، ۲۳:۲۸ ستاره صبح
آدم گاهی وقتا تنش میلرزه از یه سری فکر هایی که تو بچگیش داشته.اینکه دنبال جایی بودید که رنگین کمان به زمین میرسه از اون تفکرات بود ...
مهر1373 ...
نه خیر.ما همون موقعشم خیلی خانوم وار از مدرسه خارج میشدیم. جیغ نمیزنیم ولی چنان همهمه ای میشه_ماشالا به صدای بم آقایون_ که همون خوشحالی ایام مدسه تداعی میشه. اصن یه بار باید بیاین دانشگاه ما ساعت 4/30 موقع تموم شدن همه ی کلاس ها جو رو از نزدیک ببینید.یک عالمه دانشجوی خسته ی‌ خوشحال!

خوشبحالدون با این دانشگاهدون!
استادمون میگفت تو این دانشگاه(همینی که سیده گفت) امام زمان هم ظهور کنه موقع تعطیل شدن و رسیدن سرویس ها همه ول میکنن میرن با تند ترین سرعت ممکن
ممنون

سلامت باشید.
خدایا، خدایا عاشق سادگی اون موقعمونم. کاش یک در هزارشو الآن داشتم.

کاش! نداریم ولی.
خود محسن شده نوستالژی نمدونم چرا
چند روز پیش به یه بنده خدایی که پنج سال هم از خودم بزرگتره و همجنس شماس می گفتم یادش بخیر! سه تایی می نشستیم پشت نیمکت و موقع دیکته یکیمون می رفت پایین روی نیمکت دیکته می نوشت و دو تایی که بالا می موندن وسطشون کیف می ذاشتن که تقلب نکنن و اینا...
بهم گفت جدا؟ سه نفر پشت یه نیمکت؟ مگه می شه؟ کیف می ذاشتین وسط؟ مگه نیمکتاتون تک نفره نبود؟ ترسیدم بهش بگم سی و هشت نفر توی یه کلاس بودیم یه وقت از تعجب شاخدار بشه بنده خدا. فهمیدم نوستالژی موستالژی مال قشر متوسط به پایینه. قشر بالا خیلی دربند این مسخره بازیا نیستن انگار!!
حالا به سن و سال ما که برسین می فهمین چی می گم.

هفتا شعبه کلاس اول !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">