پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۱، ۰۶:۳۴ ب.ظ
به نام خدا

صبحهای خیلی زود که میرم بیرون توی مسیرم تا برسم، یه مغازه ی آش فروشی هست که بالاخره چون ملت صبحهای زود آش میخورن بازه. بعد نکتش اینجاست که فردی که سفارش آش مشتریها رو دریافت میکنه یه دختر جوونه با یه آرایش غلیظ! با آیکیوی نصفه نیمه ی من،به خاطر شروع بکار خیلی زودهنگام مغازه ی آش فروشی ، این میزان آرایش(درست حدس زدید، تصویریه!) به این نیاز داره که طرف نصف شب بلند شه و یه پالت وقلم مو دست بگیره و شروع به نقاشی کردن خودش بکنه! 

ملت دارن همش پستای اشک و آه می نویسن بعد ما چی می نویسیم این شب محرمی!
خدایا به حق همین شب عزیز ما رو هم هدایت کن!
۹۱/۰۹/۰۱
پشت کوهها

نظرات  (۱۹)

همه ی اونایی که صورت آرایش کرده دارن نصف شب پا نمیشن که
بعید میدونم ...
ولی
خدا رو چی دیدی شاید هدایت شدی ... ما هم دوباره ریش گرو میزاریم پیش خدا بمینیم شدنیه یا نه
صب ساعت شیش که اول خط سوار مترو(قسمت بانوان) بشید، می بینید خانومهایی رو که با چشمای پف کرده اومدن نشسته ن و آیینه و کیف لوازم آرایشو درآوردن و ریلکس شروع کرده ن به رنگ آمیزی. یعنی از تجریش که شروع می کنن نرسیده به ایستگاه صدر کاااااااااملا آماده رفتن به جایی مثل همون آش فروشی توی مسیر شما شده ن
۰۱ آذر ۹۱ ، ۲۳:۵۵ دشتْ‌بان
نه! این‌طور که بوی‌ش می‌آید شما هدایت بشو نیستید...
آخه سرِ صبی، که باید بری بشینی زیارت عاشورا بخونی، به صورت دختر مردم چه‌کار داری؟ به چه چیزایی دقت می‌کنی سر صبح. چشات می‌بینه اصن اون‌موقع؟ آقا شاید عروسکه... درسته گفتن نشاط بعد مجلس حسین شرط قبولی عزاداریه، اما خب قرار نیست بیای این‌جا از خاطرات آش‌خوری بنویسی دهنِ ما رو آب بندازی بعدم کلی احساس نشاط کنی که... اینا احساس نشاط کاذبه. برو دنبال نشاط حقیقی. یا علی برادر. یا علی!
هی روزگار!
التماس دعا
حاجی چه معنی داره به دختر مردم نگاه می کنی. چشمات رو درویش کن !

اصن اینجوری نمیشه... شماره اش رو بگیر من نصیحتش کنم نذارم رفیقم به گناه بی افته
امیدوارم زودتر یه جای خوب براش فرصت کار فراهم بشه. حتی بی ارایش هم اونجا با انواع و اقسام مردهایی که وجود دارن ... تصورشم غیر قابل تحمله برای من.

پست شما هم جای گریه داشت.

ما رو هم هدایت کن.
۰۲ آذر ۹۱ ، ۱۳:۳۶ خانوم جون
خوب؟ بقیش؟ عروسی کردن با هم یا نه؟
سلام

یک روز ترم دوم دانشگاه تو کلاس حرف از آرایش شد. دختری گفت: ساعت شش سرویس دانشگاه راه میفته و "مجبوره" ساعت چهار صبح بیدار بشه تا بتونه آرایش کنه.
:|

بیا! اینم شاهد زنده !
نمیدونم چرا نمیفهمن!!
یاد اون رفیق مون افتادم میگفت یه مهمون سیاه پوست تازه مسلمون داشتم که بردمش فلان رستوران تو تهرون...به انگلیسی شروع کرده گفته منو کجا اوردی تو؟؟! توی کشور ما زنایی که سیگار دست میگیرن و اینجوری آرایش میکنن فلان کاره اند خب! بعد تو مارو اوردی کجا دقیقن الان؟! رفیق مون فقط عرق شرم میریخته و لیوان آب میکرده میخورده!
لگد به ریا،‌ شعف ِ‌ بعد از گریه و دعاست!‌:))
برخورد زشت فیزیکی که کار ما نیست. یعنی بلد نیستیم. نهایت خشونت ما همون سطل آشغال آتیش زدنه. آدرس دقیق می دم یا خودتون یا همکارا برید یه فیضی هم ببرید.

نه توروخدا! نفرمایید! توان شما بیش از اینهاست. فیلماشم موجوده!
حیف که فیلمای قابلیت های شما موجود نیست! و گرنه متوجه می شدید که ما پای ملخ نزد سلیمان آورده بودیم اون موقعا!!!
خب شما حُسن ِ نیت داشتی! این از لحن‌ت(!) معلومه
حُسن‌شم اینجاس که شب وقتی داری قاطی روضه‌ها دعا میکنی
اتومات یاد اینا می‌افتی و واسه هدایت این بیچاره‌هام دعا میکنی.. خدا زدتشون بابا: )

اگه با این آدما سروکار داشتین میدونستین که وضع ظاهرشون رو صاب کارشون تعیین میکنه. خیلیا حتی اجبار میکنن.پس لزوما خداوند مورد اصابت قرار ندادتشون.
خیلی علاقمندم خدای آدمهایی مثل وافی رو ببینم.

زندگی توی محیطای مختلف،نگاههای مختلفی برا اظهار نظر به آدم میده- هرچند مطمئنم ایشونم منظوری ندارن.
جسارتا با نظر شما موافق نیستم. نگاه یک آدم (به ویژه مذهبی) علاوه بر محیط از مقولات بسیار مهم تری تاثیر می پذیره.
بگذریم چون هر حرفی بزنم وارد وادی قضاوت و ... میشم.
در هر حال امیدوارم به سرنوشت شماتت کنندگان (طبق حدیثی از پیامبر) دچار نشیم و در مهلکه دنیا جزو عاقبت به خیر شدگان قرار بگیریم.
پست تون از همه ی پستای غمگین هم غمگین تره .....
۱۱ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۴۹ تازه اومدم
یادمه یه بار یکی از دخترای فامیلم میگف تو خوابگا با نماز صب پاشده چشمای نیمه بسته رفته سمت سرویس بهداشتی برا وضو یهو یکی عین جن میاد جلوش میگه ... با ناز بخونینش...ببخشیـــــــــــــــــــــد میشه ببینی سایه م میزونه یا نه؟

این بنده خدا میگف با خودم گفتم این حالیش نمیشه چش من بزور بازه الان؟

بعد بهش گفتم آره خوبه....خدا منو ببخشه اونروز چه ریختی رفته بیرون خدا میدونه.... بعد حالا ول کن نبود  که .... بعد گفته میشه بیای خط چشمم رو بکشی من نمتونم یجوربکشم و ادامه ماجرا....

ولی خدا وکیلی دخترا اونجوری به این داستان شدیدا ارادت دارن.

مثلا برا کنفرانس های سر کلاس نوبت آرایشگاه از هم میگیرن...
اصن یه اوضاعی دارن طفلک ها

آخرش یکی مث جناب عالی بیاد بگه....هدایت شن ..... الان مسخره کردی؟هوم؟
بی بین اگر آخرش تو دام یکی از همینا نیفتادی شما....

بعله از هرچی بدت بیاد یوقت دیدی خدا نکرده....
بعد باس کله صبی پاشی بگی عزیزم وایسا بیام سایه تو بزنم برات خودم
کج و کوله نری بیرون.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

عجب!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">