[عنوان ندارد]
پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۱، ۱۱:۴۵ ب.ظ
به نام خدا
رفتم توی مغازه ی میوه فروشی و یه نایلون برداشتم و دارم انار سوا میکنم برا شب یلدا. انارا رو میذارم روی این ترازوی مغازه که یهو می بینم صاب مغازه نیس. رو برمیگردونم می بینم یه مامور دست بند زده بهش داره سوار ماشینش میکنه. مغازه دارای همسایه میان وساطت کنند ولی فایده ای نداره. همسر گرامیشون گویا مهریه ی شونصد سکه ایش رو گذاشته اجرا و نیت کرده عشق قدیمیش بلند ترین شب سال رو تو هلفدونی سپری کنه.
این بود خاطره ی ما از انار خریدن برای شب یلدا !
رفتم توی مغازه ی میوه فروشی و یه نایلون برداشتم و دارم انار سوا میکنم برا شب یلدا. انارا رو میذارم روی این ترازوی مغازه که یهو می بینم صاب مغازه نیس. رو برمیگردونم می بینم یه مامور دست بند زده بهش داره سوار ماشینش میکنه. مغازه دارای همسایه میان وساطت کنند ولی فایده ای نداره. همسر گرامیشون گویا مهریه ی شونصد سکه ایش رو گذاشته اجرا و نیت کرده عشق قدیمیش بلند ترین شب سال رو تو هلفدونی سپری کنه.
این بود خاطره ی ما از انار خریدن برای شب یلدا !
۹۱/۰۹/۳۰