پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

[عنوان ندارد]

چهارشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۱، ۰۱:۵۴ ب.ظ
به نام خدا

بعد از نمازو نهار حدودای یک ونیم برا گرفتن یک سری مدارک از پرونده ی یک بنده خدایی که اومده نشسته توی دفتر تا کارش انجام بشه باید برم سراغ یکی از واحدای دیگه. هرچی داخلیشون رو میگیرم جواب نمیدند. بلند میشم میرم می بینم درشون بسته هست. چندبار در میزنم وخبری نمیشه. یه کم منتظر می مونم که شاید اگر این اطراف هستن برگردن وباز خبری نمیشه. از اتاق روبروییشون می پرسم میگه هیس! خوابن ! بذا الان صداشون میکنم ! یه زنگ میزنه به گوشی مبارکشون وبرمیدارن و یه چند لحظه بعد در رو باز میکنن! کلی هم غر میزنن و طلبکارن که ما هر روز تا دو میخوابیم! امروز نذاشتی! کارم رو انجام میدم و برمیگردم ومیگم دارم براتون!

آخر ساعت که میشه با یکی از همکارا هماهنگ میکنم و زنگ میزنیم بهشون. این مسئول واحد ما یه ابهتی داره توی مجموعه. آدم آرومی هست ولی بچه ها بد ازش حساب می برن. یکی شون گوشی رو برمیداره و همکارمون بهش میگه حاجی گفته تو و فلانی بلند شید بیاید بالا. بعدم خودشو به بی خبری میزنه و انگار که اتفاقی افتاده باشه میگه چیکار کردین که حاجی خواستدتون؟! امروز اتفاقی افتاده؟

این دوستان بپیچون هم اول به لکنت افتادن و بعد به صرافت اینکه با مسئول واحدشون هماهنگ کنیم! وصل کردند به مسئول واحدشون و مام انگار نه انگار, یه موضوع بی ربطی رو از مسئولشون پرسیدیم و ودوباره وصل کردیم به خودشون وگفتیم بلند شید بیاید بالا که گاوتون زاییده! این بیچاره های از همه جا بی خبر هم با قیافه های رنگ پریده و زانوانی لرزان یک ربعی بعد اومدن بالا! از قضا این حاجی ما برا جلسه رفته بود جایی. گفتم منتظر بشینید تا حاجی برگرده. هرچی می پرسیدن آخه بگو چی شده؟ حاجی که کسی رو بی دلیل نمیخواد؟ 
حالا اون خوابیدنشون توی ساعت اداری یه طرف, یه جورایی احساس میکردم اینا یه کارای خیلی بزرگتری کردن و فقط خودشون میدونن! خدا میدونه! یک ربعی که گذشت و حس کردیم الانه دیگه پس بیفتن یهو با رفیقمون زدیم زیر خنده ! اینام که هاج و واج, باورشون نمی شد سر کار رفته باشن ! با مقادیری شوخی فیزیکی و آویزون شدن از سر وکول همدیگه و صدالبته شادمانی مضاعف از شوخی بودن کل جریان بلند شدن رفتن ! البته بهشون متذکر شدیم که این یه مانور بود و در صورت مشاهده موارد مشابه مراتب به استحضار حاجی خواهد رسید! 

این بود خاطره ی ما از اسکل نمودن ملت!
۹۱/۱۰/۱۳
پشت کوهها

نظرات  (۱۲)

بنده اگر جای شما بودم ترجیح میدادم به جای اسکل کردن آن افراد، ایشان را توصیه کنم به تقوای الهی !!
یه بار یکی از رسانه های مکتوب یه بررسی انجام داده بود روی بعضی از مراکز دولتی و ادارت. به این نتیجه رسیده بود که هزینه ای که هر کارمند می ذاره روی دست دولت، بیشتر از حقوقیه که می گیره. ینی اگه ملت بشینن توی خونه و حقوقشون ماه به ماه واریز بشه بازم دولت سود کرده. به این حاجاقا بگین لااقل وقتی می خوابن کامپیوتر و چراغ اتاقو خاموش کنن که یر به یر بشن!
آقا من یه اعترافی میخوام بکنم اونم اینکه من بعد از خدمتم حدود شش ماه برام اصافه حقوق ریختن و ما هم الان دچار عذاب وجدان شدیم و میخواییم چند وقتیه به سازمان های مربوطه مراجعه کرده و پول را پس بدهیم ولی الان حاضرم به خاطر اون شش ماه حقوق اضافه بیام بشینم روی یکی از این صندلی های واحد شما ، یعنی همچین چیزی میشه ؟
۱۳ دی ۹۱ ، ۱۶:۱۲ زهره سعادتمند
ملتو اسگل می کنید؟
خدا اسگل تون کنه!
خدا هدایتتون کنه :)))
مملکته داریم!!!
حالا خوبه آدمای با وژدانی مث شما هستن، وگرنه چی میشد دیگه...
شماها سربازید یا بچه های لب مرز؟

بچه های لب مرز سربازن. به ما میگن نیروی امریه!
به خاطر این کارا حقوق هم میدن بهتون؟

+تولد وبلاگتون مبارک
خیلی هم خوب کردید،بنده به نوبه خودم از این اقدام انسان دوستانه شما تشکر میکنم،خدا قوت!موید باشید!
شماها با ماها دربیافتین یه واقعه بزرگ دیگه تو تقویما ثبت میشه

من از بچگی دوس داشتم جزئی از یک واقعه ی بزرگ باشم!
یک تنه به جنگ فساد اداری مملکت میرید؟! :دی
من بودم نگهشون می داشتم حاجی بیاد
پروسه ی اسگل نمودن را باید تکمیل انجام داد
چیه نصفه نیمه رها کردین؟ همه ی کاراتون اینجوریه؟

کامبیزو نصفه نیمه از خونه بیرون نکنین ی وخ؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">