پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

اشتباه پشت اشتباه

سه شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۱، ۰۳:۳۷ ق.ظ

به نام خدا


یه زمانی من ادعا میکردم که خیلی آدمای مختلف دیدم و الان دیگه یه آدم شناس تمام عیارم. ولی الان از همین تریبون اعتراف می کنم که مدتیه هر روز گونه های نادری از انسانها رو زیارت می کنم. گونه هایی که تا پیش از این باور به وجودشون نداشتم و گمان به انقراضشون می بردم! و هر روز بیشتر به این موضوع مطمئن میشم که خیلیا رو عمرا نمیشه از روی قیافه شناخت.

دیروز یک بنده خدایی اومده بود پیش ما که به مشکلی برخورده بود. گویا دانشگاه بروسیه ش رو قطع کرده بود و چکهایی رو که به عنوان ضمانت انجام تعهدات بروسیه ازش گرفته بودند به اجرا گذاشته بودند. بعد خب برا شکایت اومده بود چند مدت پیش ما و مام با دانشگاهش نامه نگاریهایی انجام دادیم و دانشگاه طبق معمول جزئیات مسائلش رو در قالب یک سری نامه های محرمانه برای ما فرستاد. دانشگاه صلاحیت فرد رو جدا رد کرده بود و خطای فرد به نحوی محرض بود که چندان جایی برا دفاع نمونده بود ودانشگاه هم تصمیمی به تغییر موضعش نداشت. البته چون فرد به رای صادره اعتراض داشت پروندش به صورت مجزا توسط نماینده های بی طرف بررسی شده بود و مجددا رای به عدم صلاحیتش داده بودند و مطابق قاعده ی هرکی خربزه خورد باهاس پا لرزش بندری بزنه باید تاوانش رو میداد.

حالا این بنده خدا بلند شده بود اومده بود تا با رئیس صحبت کنه شاید راهی برا خارج شدن از این وضع پیدا کنه .رئیس هم طبق معمول در جریان ریز پرونده ی افراد نیست و ارجاع میده به کارشناسها وغیره. و در اینجا رئیس مرتکب یک اشتباهی شده بود و تعدادی از نامه های محرمانه رو از پرونده ی طرف داده بود به خودش تا دستی برا ما بیاره.وقتی تماس گرفتند که فلانی رو تحویل بگیریدچند لحظه بعد سروکلش پیدا شد و البته در کمال تعجب گفت که کاری براش پیش اومده و باید بره و دوباره در فرصت مقتضی برمیگرده و نامه ها رو گذاشت روی میز . منم که همون موقع داشتم با تلفن صحبت میکردم یه نگاهی به نامه ها انداختم و برگ ملاقاتش رو امضا کردم که بره. تلفن رو که گذاشتم زمین و حواسم اومد سر جاش نامه ها رو چک کردم دیدم یه چیزائیش کمه!

از اون بنده خدا که داشت میرفت پرسیدم که بقیه ی نامه هاتون کجاس پس؟ اونم خیلی ساده گفت همش همینا بودن و چیز دیگه ای نبود. مام که پشت گوشامون مخملی! تا رفت بیرون زنگ زدم به دفتر رئیس که بقیه ی نامه های فلانی کجاس؟ اونام گفتن همش دست خودشه. هیچی دیگه. زنگ زدم نگهبانی و گفتم نذارید اقای فلانی از ساختمون خارج شه !

یارو نگهبانی رو هم پشت تلفن جو گرفته بود گفت بگیریمش؟! گفتم نه بابا بهش بگید برگرده بیاد بالا. یه چند دقیقه بعد پیداش شد. بهش میگم آقای فلانی اون مدارکی رو که برداشتید لطفا بذارید و برید. یه نیگاه مظلومانه میکنه میگه مدارک؟شیبدار؟ کدوم مدارک! دیدم مثه اینکه نه! گفتم خب لطفا تشریف ببرید دفتر رئیس با شما کار دارن. یه لحطه رنگ آقای فلانی میشه عینهو موز. یهو کیفش رو باز میکنه و میگه عه! اینا چرا اینجان؟! من فک کردم اینو داشته باشم برا خودم شاید به دردم بخوره! (ینی این صداقتش در نهایت منو روانی کرد اصن!)


پیام اخلاقی: بعضی وقتا می خوایم یه اشتباه رو با یه اشتباه دیگه درست کنیم. ولی فقط اوضاع رو خرابتر می کنیم اینطوری.

۹۱/۱۲/۰۸
پشت کوهها

نظرات  (۱۰)

ما به همچون شماهایی که در حین تلفن حرف زدن به کار ارباب رجوع میرسن و میفهمین که چی کمه و سریع زنگ میزنن به رئیس و سریع تر زنگ میزنن به نگهبانی و اعتراف میگیرن افتخار میکنیم!
چه سرعت عملی! چه هوشی! چه زیرک!‌ چه وظیفه شناس! [باصدای روباه مکار]

چه گوشهای مخملی!

wow

Mission Impossible 8

:))


حتی بیشتر حاجی!
۰۸ اسفند ۹۱ ، ۱۸:۲۴ مخمصه گر ایرانی

:| 
:| 
:|

فقط همین  ...

همش همین؟
این بود آمانهای ما جناب ؟

شیبدار؟!:))))

حالا چی بود خطای یارو؟؟!


نه دیگه
ما سوگند خوردیم که خطای یاروها رو فاش نکنیم!
شرمنده من در این لحظه نمیتونم نخندم الان

اینجا هم که آیکن اینا نداره ، شما خودت تصور کن

+زیر پوستى پُز  پست مهمتان را هم دادید...نگید ما ملتفت نشدیم

ما سرباز غیر کچلی بیش نیستیم
برا پست مهم زنگ طبقه ی بالا رو بزنید
ئوووف..................................
شیب؟بام؟ رو خوب اومدید.

همون ئووووف
چه کار کسل کننده ای دارینا

عاره بابا از خبرآنلاینم کسل آمیز تره حتی!

........................................//////////////////////؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حال نداشتم بنویسم


/././././././././././././/././/./././././././././/././
ببین من بی حال ترم!
نکته : اگه بجای کیفش میذاشت تو کفشش، در صورت بازرسی وسایلش، ایمن تر نبود؟! :دی

اونوقت باید از دستگاه اشعه ی ایکس عبور میکرد!
(شکلک توهم تکنولوژی!)
۰۹ اسفند ۹۱ ، ۲۱:۳۸ سیدمهدی ربیعی
این نتیجه گیریای اخلاقیت منو کشته.
حالا تهش میخواست چه کنه با نامه ها؟

می تونست سوء استفاده کنه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">