پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

بیم موج

يكشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۵۱ ق.ظ

به نام خدا

سر شب به پیشنهاد علی پیاده از خانه میرویم سمت دریا. وقتی رسیدیم کفش ومتعلقات را بیرون میاوریم و پاچه ها را میزینیم بالا. آب دریا که روز حسابی عقب نشسته حالا خیلی سریع دارد بالا میاید. وقتی نزدیک آب میرسی معلوم است. ماه امشب کاملست و روی آب انعکاسی دیدنی دارد. همینطور حواسمان به حرف زدنهای خودمان است و آرام آرام میرویم جلو. تا جایی که آب به بالای زانو میرسد و موجهای کف دار روشن زیر نور ماه قصد زمین زدنمان را می کنند. پشت سرم را یک لحظه نگاه می کنم. هرقدر ما جلو آمدیم آب هم همان اندازه در خشکی بالا آمده. وسط این همه آب یک لحظه می ترسم و همینطور که جلوتر میروم زمزمه میکنم.

شب تاریک و بیم موج و...

۹۲/۰۱/۲۵
پشت کوهها

نظرات  (۸)

و گردابی چنین حائل...


اصن یه وضی
الان زنده این؟
من همیشه از غرق شدن تو دریا وحشت دارم لاکن خودم که هیچ، نمیذارم برادرها هم از یه حدی جلوتر برن.همچین خواهر دلسوزی هستیم ما

کجا دانند حال ما همین امثال شماها؟!
دشت...دریا...بعدش چی؟
کویر رو پیشنهاد میدم !
البته تا شکوفه ها میوه نشدن و نرفتن توی شکم آدم ها حسابی ازشون فیض ببرید...
شکوفه ها و گندم های سبز ...اینجا ارزش موندن رو داره...

ما کوهها رو ول نمی کنیم!
پس آقا کوسه کجا داستان بود ، نخوردتتون ؟

شام نبرده بودیم خوردیمش! :دی

مرفهین بی درد به اینا میگن!

یک پست دشت

پست بعدی دریا!

 

خدایا!!!


بگو شکرت! :دی

 دریا - کوه - دشت - مسافرت جنوب - چقد حالتون خوبه واقعا

 


حال شما چطوره؟
اسمایلی یک عدد پشت کوههای شجاع!

منظورش منماا !
۲۹ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۵۷ سیدمهدی ربیعی
تو که انقد مرفه بی دردی چرا وبلاگ زدی؟ :))

مرفه بی درد؟زن طبقه بالا×

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">