جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۵۷ ق.ظ
به نام خدا
1- یک پیرزنی اینجا طبقه ی پایین ما نشسته و یک پیرمردی طبقه ی بالا.
قویا احساس می کنم من این وسط یه مانع ایجاد کردم و رسالت خودم میدونم که
اینا رو ظرف مدتی که اینجا هستم به هم برسونم! پیرزنه تنها زندگی میکنه و به
غایت بیکاره. ینی اگه روزی چهار مرتبه از توی راهرو رد شم در روز باز
میکنه و حال واحوال میکنه و قربون صدقم میره! اصن یه وضیاا. اگرم مثلا یه
روز نرم بیرون زنگ میزنه به خونه که کجایی پسرم نگرانت شدم صدات نمیاد! :|
2-
یه کوچه ای اینجا روبروی ما هست بن بست! خلوت! دنج! اکازیون! اصن یه وضی!
توی همین یه هفته دو سه مورد با دختر پسرای جوانی روبرو شدم که بدلیل مشکل
مسکن ،داشتند اونجا مراتب علاقشون رو به هم ابراز میکردند! جالبه که به محض
دیدن من با سرعت باورنکردنی فرار میکنند! هنوز نفهمیدم چرا. یه بار باید
بگیرمشون ازشون بپرسم! :|
3- حال همه ی ما خوب است اما...
کار خوبی می کنید.
نه مجرده ! :|
چه ایده های جالبی!
یکی بیاد اجرا کنه !
شاید مملکت گیر همین چیزاس ما حالیمون نی!
بابا شما تازه از سفر برگشتی باهاس استراحت کنی فعلن
زیارتت قبول داداش
اکازیونه هاا !
بدو تا رو دست نبردن!
حرف دوم...عایا این صحیح است بانوی گرامی؟!
اصن من دیگه از مسئولین ناامید شدماا !
چی به ما برخورده؟!
نه اینطوری فایده نداره باید وارد عمل شیم!
شمام خوب کاری می کنید!
زبونتون رو طوری گاز بگیرید که تا حالا نگرفتید!
:|
من نگران خودمون شدم!
حال خود مام خوبه
دوستان در اصل وظیفه ی ما تشکیک کردند یه نمه دو دل شدیم!
دقت می کنم می بینم خیلی نقش بدی رو به عهده گرفتیم!
نه راحت باش پسرم!
وژدانن؟ :|
:)
گنجشکا کاری به قیافه ندارن!
توی طبیعتشونه که از همه بترسن!
نسل عاطفه رو یه نمه گرفتم
نسل بشر چرا عایا؟!
شما فعلن هرچی شنیدین باور نکنید تا بعد!
چه مسائل نهفته ای در این موضوع است!
بح بح!
ممنون وسلام :)
بنده خدا امروز توی راهرو جلوم رو گرفته معذرت خواهی که پام درد میکنه نمی تونم بیام براتون غذا درست کنم پسرم!
من :|
پیرمرده :|
کامبیز :|
من خراب این مواضع داغونتم ینی !
له له اصن!
لدفن این قسمت "بالاخره بعله" رو یه نمه بیشتر شرح وبسط بدین برام دچار یه سری ابهاماتی هس!
کامنت گرفته شده پس داده نمی شود! بالاخره بعله !
عجبا !
شما باید نگران مشکل پخشش باشین یا ما ؟! :|
با تشکر از شما!
++ ممنون :)
عجب!
خوش آمدید !
سلام