پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

بی خوابی

يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۰۲ ق.ظ

به نام خدا

شب خوابم نمی برد. نه اینکه خوابیده باشم قبلش یا مثلا روز راحتی را گذرانده باشم، به هیچ وجه. انقدری خسته هستم که حس می کنم جانم دارد از دماغم میاید بیرون. ولی خوابم نمی برد. باز همان چند نفر همیشگی یک میزگرد با موضوع مسائل سیاسی،اجتماعی، نظامی و استراتژیک در مرکز مطالعات راهبردی مُخم راه انداخته اند وقصد اعلام خسته نباشید و اتمام جلسه را هم به این زودی ها ندارند. بلند می شوم و مانیتور را روشن میکنم و سعی می کنم با باز کردن چند وب خسته کننده و خواندن مطالب کسل کننده و سرگیجه آور، احساس خستگی چشمهایم را به یک خواب چند ساعته بدل کنم. اما دریغ! ساعت حدود سه و چهل دقیقه است. حدود هفت باید از خانه رفته باشم سمت اداره. میروم سمت یخچال و بقایای شام دیشب را در حرکتی گازانبری پاکسازی می کنم. برمیگردم و دراز می کشم. مجری برنامه ای که در ذهنم در حال اجراست، ضمن عذرخواهی به خاطر وقفه ی ایجاد شده، به ادامه ی میزگرد تحلیلی تخیلی مربوطه می پردازد. از بس روی تشک غلت میزنم خسته می شوم. ساعت به شش نزدیک می شود. گوشی را برمیدارم. دیگر میدانم که امروز اداره و من همدیگر را نخواهیم دید. به حامد پیامک می دهم که نمیایم. نگرانی نرسیدن به سر کار در همین نقطه به پایان میرسد واحساس می کنم چشمهایم دارد گرم می شود. بالش را برمیگردانم و خنکی آن طرف بالش، احساس تولدی دوباره را در من زنده می کند و مجری میزگرد در همین لحظه ضمن اعلام پایان بدون نتیجه ی بحث طولانی دیشب، روح و روان مرا به خدای بزرگ می سپارد و به همراه میهمانان برنامه، در افق محو می شود!

آه ! چقدر همه چیز خوب است. من خواب را دوست دارم! پوووفـــــــــــــــ! حالا که اداره پرید بگذار حداقل تا دم ظهر بخوابیم.

در بالش فرو رفته ام که یکمرتبه توی خواب و درعالم رویا می بینم که دیوار کنار سرم دارم میریزد پایین. یکی دارد دیوار را خراب می کند. یکی دارد با کلنگ دیوار را خراب می کند و دیوار با صدای بلندی می ریزد. یکمرتبه از خواب می پرم! ساعت هفت و سه دقیقه ی صبح. صدای کار کردن چند ماشین سنگین و سروصدای کارگران. پنجره ی اتاق را باز می کنم. یک کارگر محترم وزحمتکش کلنگ به دست دارد دیوار خانه ی روبرویی را که بولدوزر به آن دسترسی ندارد خراب می کند. بالای دیوار ایستاده و دارد دیوار زیر پایش را خراب می کند. دیوار مثل یک سیب گاز زده شده . کارگر در چهره اش اراده ای عجیب موج میزند. انگار اگر کسی جلویش را نگیرد می خواهد کل محله را خراب کند. خدایااا ! همین امروز که من خواستم بخوابم! آخه چرااا !

بالشت را میگذارم روی سرم. هر ضربه ای که به دیوار میزند انگار تکه های آن میریزد روی من. ساعت ده و چهل و دو دقیقه. خسته می شوم دیگر از تلاش برای خواب. چشمانم می سوزد و مغزم به محرکهای خارجی نصفه نیمه جواب می دهد. بلند می شوم می نشینم و عزمم را جزم می کنم که کارهای امروزم را شروع کنم.بالاخره دست به کار می شوم. یک مرتبه همه جا ساکت می شود. یک سکوت ترسناک و گورستانی! ماشینها همه با هم انگار خاموش می شوند! کارگر بالای دیوار داد میزند. "بچه ها خسته نباشید!  برا امروز کافیه! "

کلنگش را پرت می کند پایین و خودش هم در کسری از ثانیه به همراه بقیه ی کارگرها و ماشین آلات مربوطه در افق محو می شود!

:|

۹۲/۰۶/۱۷
پشت کوهها

نظرات  (۳۱)

:))
حالا باز شما خوب بوده! بالشت رو که برگردوندین اون طرفش خنک بوده! از ما گرم بود نمیدونم چرا! :|

دیگه گذشت اون زمون که مسئولین رسیدگی میکردن :|
محرک های خندمان کم شده بود 
خدا خیرت بدهد :D

:)
az khande rude bor shodam khodaeiiiiiii

:)
سلام


واقعن همینطوریه.

هنگ کردم چی بگم.
از بس این حس مشترکه و ملموس...

آی بابا !

سلام

یه قانون هست که میگه به هر چی فکر کنی، جذبش میکنی!

همون قانون جذب...


همون که میگه از هرچی بترسی سرت میاد !
۱۸ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۴۱ زهره سعادتمند
آخ گفتی‏!‏ منم بعلت بنایی همسایه و صدای تخریب با کلنگ و کلا چیزای صدادار،ساعت های اولیه صبحم ب فحش دادن در زیر پتو میگذره.‏

قم برف میاد تابستونا؟
زیر پتو ؟ :|
۱۸ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۴۳ زهره سعادتمند
بعدشم مگه اداره نرفتن دست خودتونه؟

در حد چند روز در ماه عاره!
زود بخوابید زود بخوابید تا پشیمون نشده.

:)
گاهی کمی زود دیر می شود سرباز پشت کوهی!

شما اگه سربازی رفته بودین منطقه صفر مرزی بیشتر به روز میکردین :|
آیا شما از نخوابیدن میترسید؟!

وقتی فرداش از کار و زندگی بیفتی ترس داره!
باید از همون اول میرفتی تو افق میخوابیدی با خیال راحت...

اون اول از آخرش خبر نداشتم آخه :|
انصافا دلم شاد شد!

:)
۱۹ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۰۲ زهره سعادتمند
اگر تابستون قم رو دیده باشید؛میدونید که فضای خونه خیلی خنکه؛برا همین شبا باس با پتو خوابید‏!‏ البته این خودش یه بیماریه که من و امثال من داریم‏!که میشه انقد اتاق سرد نباشه و نریم زیر پتو تا کله‏‏!‏

تابستون قم رو هنوز از نزدیک ندیدم!
حاجی یه تماس میگرفتی با بچه های بالا همشون رو جمع می کردن !

شوما رفتی دیگه بچه های بالام دل به کار نمیدن!
۱۹ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۴۰ مـَـ ه جَـبـیـטּ
حتی یک ذره هم جا نداشت کِ بگم : " من و این همه خوشبختی محاااااله "

:|

محاله محاله ؟
:|
"وب خسته کننده و خواندن مطالب کسل کننده و سرگیجه آور"
میشه اینو شفاف کنید؟ من تو همین حول وحوش ازتون کامنت داشتم، اعتماد به نفس ندارم العان:دی
نهایت نهایتش میرفتید سرکار، رو به پنجره،‌ جورابم درمیاوردید و میخوابیدید!

یه چن روزه موقعیت خوابمون لو رفته
اگه بدونید چقد کم خوابیدم این چن روزه :|
اون وب خسته کنندم منظورم بچه های همسایه بودن نه شما!
خیلی بد بود قضیه مردن ِ اردکات . خیلی ناراحت کننده :( :(
:(


:)

:) :| :(
۲۲ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۳۰ خارج ازچارچوب
هرچی بیشتر بهش کمتر فکر کنی بیشتر دردش کمتر میشه.

اصن خود این جملت تداعی کننده ی مفهوم درد بود !

میخوام بدونید من کاملن درکتون می کنم و مطمئن باشید که صدای واق واق سگ این یکی همسایه و قوقولی قوقوی خروس انکرالاصوات اون یکی همسایه به مراتب بدتر از صدای بیل و کلنگه. تجربه دارم که میگما! من هم دقیقن هرشب از سرشب تا نزدیکی های نیمه شب در حال غلتیدن و گوش دادن به صدای مجری برنامه های درونیم هستم. صبح بعد از نماز هم به شدت درحال فوش دادن به هرچی خروس و سگه تو دنیا !

بعد میگن شماها چرا اعصابتون خرابه و فلان؟ خو آدم وختی بد بخوابه همینه دیگه. این روحانی هم که اصن انگار نه انگار. رسیدگی نمی کنن آقا! رسیدگی نمیکنن!


:|
من چرا یاد شبای امتحان افتادم: دی

:)

این بار همون ساعت هفت صب تصمیم بگیرید کاراتون رو شورو کنید تا ملت هوس دیوار خراب کردن ب سرشون نزنه!

 

 

 

داشتیم رد می شدیم گفتیم ی نگاهی این توو بندازیم <عینک شب>

 

(خواستم عینک دودی بذارم دیدم نصفه شبه عینک شب گذاشتم! امان از این بی عایکنی شما

ایییییییییییییییییییشششششششششششششششششش)


شما میرید یهو که رفتید دیگه هااا !

خب اگر می رفتید سر کار هیچ کدوم از این اتفاق ها نمی افتاد. وقتی صبح نمی تونین از خواب بیدار شین هی به خودتون بگین "پاشو پاشو نخواب برو سرکار بعد از ظهر که برگشتی بیشتر خوابت میاد و می خوابی" بعد گول می خورین و بیدار میشین. امتحان کنین جواب میده.

این جمله هه خیلی طولانیه اون وقت صبح سخته، اگه یه چیز کوتاهتر با همین اثرگذاری بود خبرم کنید :|
۲۳ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۱۰ زهره سعادتمند
امیدوارم هیچوقت باهاش آشنا نشید!
خیلی شخصیت مزخرفی داره!

خدایا شکرت !
طبق تحقیقات دانشمندا هیچ جمله ای تا این حد موثر نیست. ضبطش کنین بزارین آلارم موبایلتون. کار نشد نداره.

الارم گوشی ما آهنگ به یادموندنی جیمــــــــــبو می باشد !

همونو بگید!!

 

کدومو؟

 

اینک ما می ریم یهو ک رفتیم دیگه ها!!

 

واللا با این نونامون

 

 

اصن خودمم در عجبم از نبودنم در عجب بودنی، سعدیا! ببخشید، پشت کوهائا!!


من خوشحالم که در عجبید ! :|
هم‌راه شو عزیز
هم‌راه شو عزیز..
که این دردِ مشترک
هرگز جدا جدا
درمان نمی‌شود!!!

موضع من فعلا سکوت وحدت بخشه ! :|

خوبه حالا یه شبه نخابیدید ها چ جوی میدین

والا:))

...

من هر وقت خابم نمیبره یه کتاب ک بلند میکنم ب نیت خوندن اصن خودمم نمیفهمم کی خابم برده ...در این حد عاشق مطالعه ام ...

شما هم امتحان کنید:دی


من همه چیو امتحان می کنم. فیلم، کتاب، موسیقی
اصن یه وضی

 صدای تراکتورهایی ک داشتن خونه بغلی مارو خراب میکردن ..بدجور منو در غم شما شریک کرد ...

بخصوص وقتی تمام دیشب را ب خاطر قاطی کردن اب و روغن بدن خاب نرفته باشی :(


تراکتور رو برا شخم زدن زمین استفاده میکنن
شاید میخوان شخم بزنن شالی بکارن !
من همۀ نظراتو با جواب خوندم. بی حتی یه واو کم!
نمی دونم حالم خوشه یا خوش نیس که اینطوریم!

عب نداره منم نمیدونم !

سلام

خب تنها راهتون اینه که وقتی خوابتون نمی بره،به نخوابیدن و زود از خواب بلند شدن و کارای زیاد فرداتون فکر نکنید...

اصلا بهش فکر نکنید

ذهنتون رو درگیر کارایی که تو روز انجام دادین متمرکز کنید

تو ذهنتون با افراد مکالمه کنید یا باهاش حرف بزنید

(منظورم اون میزگردی که وجدانتون راه میندازه نیستا...)

 

یه مدت که خوب خوابتون میبره،قبل از خواب یه تصویر یا صحنه رو برا خودتون بازسازی کنید

و هر دفعه میخواید بخوابید اون تصویر رو که میتونه متحرک باشه تصور کنید

اینطوری وقتی خوابتون نمیبره وقتی این صحنه رو تجسم کنید،خوابتون میبره

(فقط یه مدت طول میکشه)

 

واسه سر و صدا و از خواب پریدن یا به خواب رفتن هم نظری ندارم

چون از نعمت سنگینی خواب بهره مندم...

 

موفق باشید

یا حق


با تشکر از راهکارای عملی شما
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">