پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

لامپ!

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۲۴ ب.ظ
به نام خدا
شب حدودای ساعت ده چشمام میسوزه و قصد می کنم بخوابم. خستم و حال ندارم لامپ بالای سرم رو خاموش کنم. روی گوشیم پیغام میاد و مشغول جواب دادن می شم و چند دقیقه میگذره. حواسم که جمع میشه می بینم لامپ بالای سرم خاموشه!
یه لحظه جا می خورم!
من تنهام!
شاید سوخته باشه مثلا خودش!
بلند میشم و می بینم سالمه و خاموش شده!
ینی مال خستگیه؟
یعنی اون یکی شخصیتمه که خسته نیست و حال داشته بلند شه و چراغ رو خاموش کنه؟!
ینی کارای دیگه ای هم میکنه؟
میشه مثلا بلند شه غذا درست کنه؟! امشب می خواستم قیمه بذارم ولی خستم بود!
احتمالا اگه بخوابم و بلند شم می بینم که خورشت داره روی اجاق قل می خوره!
یا خداا !
من برم بخواابم!
۹۳/۱۰/۰۱
پشت کوهها

نظرات  (۱۵)

!!!
:دیییییییی
امین آباد برای شماهم جا داره!:-D
خودمم برا ویزیت تون میام بخش مردان!

فعلا که من باید بیام امین آباد ملاقاتتون! :دی
۰۲ دی ۹۳ ، ۰۰:۲۴ محمد مهدی
من معمولن نمازامو تو خواب می‌خونم. سلام ِ نمازو که می‌دم می‌بینم تو رخت‌خواب‌م!

یکی میگفت این القاء نماز خوندن توی خواب از آثار هنری خود خود خود شیطان است!
۰۲ دی ۹۳ ، ۰۱:۴۹ هو العشق
یعنی شما ساعت ده می خوابید؟سر شب؟ :-\
می خواستم قیمه بذارم رو خیلی زنونه گفتید:دی

مردونش میشه چی؟ میخواستم قیمه طبخ بنمایم؟!
۰۲ دی ۹۳ ، ۰۳:۲۱ زهره سعادتمند
باید ببینیم اون یکی شخصیت تون اصالتا برای کجا هستن، از این یکی شخصیت پشت کوهی تون ( نمیخوام اسم بیارم مثلا ) که توقع این کارا نمیره اصن! :-D

ممنونم که اسم نیاوردین! :دی
۰۲ دی ۹۳ ، ۱۴:۴۸ پلڪــــ شیشـہ اے
این اتفاق یه سری برای من و خواهرم افتاد. از طبقه بالا با داد و بیداد پریدیم پائین پیش بقیه خانواده. مامانم گفتند چی شده؟! گفتم فک کنم دزدی ، جنی چیزی اومده ...
بابا بنده خدا رفتند بالا ...
حدس می زنید چی بوده ؟!
.
.
.
.
.
.



هیچی
پیچ ته چراغ شُل شده بود! خودش خاموش شده بود ... 



احتمال داره هاا
آخه هفته ی قبل بود فک کنم که عوضش کردم!
۰۲ دی ۹۳ ، ۱۹:۳۱ این منم . همین .
لامپه یه سکته ی خفیف رو رد کرده . خب الان حالش چطوره ؟

مثه همیشه نمی تونم تو چشاش خیره شم
فک کنم حالش خوبه!
۰۳ دی ۹۳ ، ۰۷:۱۱ خانوم کوچولو
چه سر شب ؟!!
ساعت ده؟! :دی
یعنی مردا قیمه ام یاد دارن ؟!! حالا سیب زمینی سرخ کردن رو آدم توقع داره
ولی بازم معرفت شما !! قیمه !!
نمی دونم شایدم خواب داشتید یه چیزی گفتید نه ؟ :دی

قیمه ای که من درست می کنم، همه زنای فامیل جلوش لُنگ میندازن!
:دی
فعلا که ما واسه کارورزی میریم و شما باید جهت بستری تشریف ببرین!:دییی
قول میدم بهتون سربزنم!

پس همون کمپوت آناناس رو بیارید بی حساب میشیم!
۰۵ دی ۹۳ ، ۱۱:۵۸ یک دانه شن
اگر جای اون کامبیز بدبخت یکی دیگه رو نمی آوردین حالا مثل اون قسمت پلنگ صورتی عذاب وجدان نمی گرفتین و توهم نمی زدین!
یکی از اعضای کمپین حمایت از کامبیز

اونی رو که آوردیم جای کامبیز، توی اداره ی قبلیمون موند! حالا اومدیم یه جای دیگه که نه کامبیز داره، نه جایگزین کامبیز!
۰۵ دی ۹۳ ، ۲۰:۲۴ خیال رنگی
بیا! ملت به خاطر شل شدن پیچ لامپشون، توهم می زنن پست میذارن! ما باید بشینیم درس بخونیم :|
خیلی هم ربط داره!
تف تو دانشگاه :|
(وبلاگتون تفی شدا!)

وبلاگ ما از فناوری نانو برخورداره و تف درش اثر نمی کنه!
برا منم اتفاق میفته.کارای ناخودآگاه انجام میدم.در مورد آشپزی هم باید بگم بهترین آشپرا آقایون هستن:) منم مکانیکی بلدم چه اشکالی داره

ممنونم! ولی عوض کردن لاستیک، مکانیکی به حساب نمیاداا ! :)

سلام


حس خویی بهم دست داد!

یاد قدیما و روزهای مجردیم افتادم!

هموزم همونجوری مینویسیدا!


سلام! انشالا هرجا هستید سلومت باشید!
این پست پر از عالی بود.

ممنونم!
:)) برا منم پیش بیاد!البته اغلب واسه من برعکسه!ینی فک میکنم کاریو انجام دادم که انجام ندادم درواقع!:D


درجه ی ما خیلی متعالیه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">