پشت کوهها

گذشته پشت کوهها

دوست خود روش بنده پروری داند...

جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۱۹ ق.ظ
‍ پنجشنبه ۲۱ فروردین

بعد از اذان صبح به فرودگاه شیراز می رسیم. علی می گوید هتلی که رزرو کرده نو ساز است ولی حدود یک ربع تا حرم پیاده روی دارد. من تمام شب را بیدار بودم و تقریبا اینقدر خسته هستم که چندان به حرف هایش گوش نمی دهم. پس از رسیدن به مشهد سوار تاکسی می شویم. مسیر هتل آنقدر پیچ در پیچ است که از به خاطر سپردن مسیر ناامید می شوم !

جمعه ۲۲ فروردین

علی برای چندمین بار می گوید کاش از غذای حرم به ما هم بدهند. من خنده ام میگیرد. می گویم من این همه سال آمده ام ولی هنوز نصیب نشده. بعد از نماز ظهر حرم علی میرود و از مسول مهماندار حرم سوال می کند که چطور می شود مهمان حضرت شد؟ و وی می گوید که فقط اگر گوسفند نذری اهدا کنید به شما ژتون غدای حضرت را می دهیم. علی با ناامیدی بازمیگردد...

شنبه ۲۳ فروردین

علی مرا هم هوایی کرده. اصرار دارد برویم و از مسؤل هتل بخواهیم که در صورت دادن ژتون به هتل ما را فراموش نکند. من که اصلا امیدی ندارم. هتل ما نه تنها دور از حرم است بلکه آنقدر پیچ در پیچ است که خودمان هم به سختی پیدایش می کنیم. بعلاوه اتاق ما در طبقه آخر هتل و انتهای راهرو است و درب ورودی آن به سختی دیده می شود. به علی می گویم: « الکی دلت رو صابون زدیا... بابا ما که از این لیاقت ها ندارم... ما کجا و مهمون حضرت شدن کجا...»

ساعت چهار بعد از ظهر است و ما دوتا از خستگی روی تخت هایمان خوابیده ایم. علی می گوید غذای ظهر روز یکشنبه با خودمان است و هتل دیگر غذا نمی دهد. میگویم اشکالی ندارد بیرون غدا می خوریم... در همین اثنا کسی محکم به در اتاق می کوبد. من اصلا حوصله ندارم. به علی می گویم حتما خدمتکار هتل است و حوله تمیز آورده. علی بلند می شود و با اخم و تخم در را باز می کند. صدایی با عجله از پشت در می گوید: « سلام... چند نفر هستید؟» علی با تعجب می گوید دو نفر ... در کمتر از یک ثانیه من با آن لباس خواب و قیافه ای ژولیده خودم را به در می رسانم. آقایی با لباس خادمی است... می گوید: « این هم دو ژتون شما.. فردا ظهر مهمان حصرت هستید»! 
من دو دستم را محکم روی دهنم فشار میدهم. خجالت می کشم جلوی علی گریه کنم... علی از شادی بالا و پایین می پرد و از زاویه های مختلف از ژتون عکس میگیرد... 

یکشنبه ۲۴ فروردین

پس از نماز هر دو به سرعت به سمت مهمانسرای حرم می رویم. من هنوز هم باورم نمی شود... هتل دور افتاده ما... اتاق ما... دقیقا همان روزی که غذا نداشتیم... صحبت های این چند روزه درباره غذای حضرت و...


(تنهایی)




آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

باشد که از خزانه غیبم دوا کنند

معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کنند

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست

آن به که کار خود به عنایت رها کنند

بی معرفت مباش که در من یزید عشق

اهل نظر معامله با آشنا کنند...



۹۳/۰۸/۲۳
پشت کوهها

نظرات  (۱۴)

وااااای خوش به حالتون :'(
منم یه بار قسمتم شد.هنوز مزه ش زیر زبونمه.چلوگوشت
عکس غذا رو میذاشتید، بیشتر دلمون بسوزه:دی

به ما قرمه سبزی دادن ... عالی ... جای شما خالی

آخ آخ آخ
داغ دلمون رو تازه کردی حاجی!

ایشالو قسمت بشه بریم یه سر !
۲۳ آبان ۹۳ ، ۱۷:۰۸ پلڪــــ شیشـہ اے
کرم شون ...
برای ما هم دوبار نصیب شده ... 

دلتنگ دلتنگ امام رئوفم ...

ان شاءالله نصیب و روزی همه مون ویژه و مخصوص

انشا الله...
به عنایت ویژه امام رضا که شکی نیست اما دعاهایی که مربوط که خوراکی هس خعلی زود برآورده میشه. من هر چی یه دفعه دلم کشیده به یه روز نشده بهم رسیده. ولی قروبونش برم برا همه خواسته های دیگه نهایتا که قرآن باز می کنی می فرماد: فاستقم کما امرت.

ممنون از نظر خوبتون

در بخشندگی اونا که شکی نیست ولی ظرف ما اینقدر کوچیکه فقط خوراکی توش جا می شه :)

تا حالا از این زاویه نگاه نکرده بودم. زین پس از این زاویه می بینم.

تشکر از بازکردن زاویه دید جدید.


خواهش می کنم

چه زاویه ای اونوقت ؟

این که  مشکل از ظرف ما هست.

"فاستقم کما امرت "+ آزاد کردن ظرفیت ها.


آهان
بله 
بله

۲۵ آبان ۹۳ ، ۱۰:۲۵ مردی بنام شقایق ...
خیلی نامردی
خیلی نامردی
خیلی نامردی...

(با لحن جیگر)

تنهایی؟!!!

نه اون تنهایی. این تنهایی.

واسه مام پیش اومد. اوضاع بحرانی تر بود.تک و تنها رفته بودم مشهد توزمستون.

روز آخر پولم هم تموم شد!!! فقط بلیط برگشت.
صبح که فتم حرم گفتم حضرت رئوف ممن این چیزا حالیم نیس.
گششششششششششششششششنمه!

برگشتم هتل خوابیدم. با صدای در بیدار شدم و همون چیزی رو دیدم که شما هم دیدی و...

در نهایت قورمه سبزی...

فک کنم تو بهشت هم از همین قرمه سبزیا میدن...
مطمئنم.

خوش به حال شما پس

این طور دعوت شدن و نشستن سر سفره حضرت خودش بهشتی بود !


اول فکر کردم پشت کوهها تشریف آوردن حرم ...

به ما که فقط بوی قرمه سبزی‌ها می‌رسه.


این هم سعادتی ست البته !
۲۷ آبان ۹۳ ، ۰۰:۵۱ خارج ازچارچوب
شبیه همین اتفاق و حتی عینش(وقتی ناهار نداشتیم) برای ما چندبار پیش اومد.
اصلا لطف و نظر برای امام رضا یه کار ساده‌ست ظاهرا.

ما هم دلخوشیم به همین لطف و نظر ها...
۲۸ آبان ۹۳ ، ۱۲:۴۴ زهره سعادتمند
حالا هی نگید لطف و مهربونی امام رضا و فلان. اونوقت یکی مث من غصه میخوره  که ینی چرا تا حالا شامل حالش نشده..

دیگه خودتون جواب دادید که !

مسلما اینم یکی از عنایت های حضرت هست و خیلی جاهای مهمتر دستمون رو گرفته
۲۸ آبان ۹۳ ، ۱۲:۴۷ زهره سعادتمند
البته الان وجدانم به عرضم رسوند که تو دیگه هیچی نگو! غذا که هیچ!، تو همه زندگیتو از امام رضا ( قربونش برم )گرفتی.

:|
زیارت قبول... چقدر دلتنگم 

ممنون

ما هم دلتنگیم زیاد :(
من با اینکه مشهدی ام اما تا حالا مهمانسرای حضرت دعوت نشدم :(
دلم سوخت الان


البته افطاری ها دعوت شدم اما احتمالا میدونید که افطاری ها به خاطر اینکه جمعیت خیلی بیشتر از روزهای عادی ساله، تو مهمانسرا نیست و یکی دوتا از صحن هاست
اممم هنوزم مزه باقالی پلو با گوشتش یادمه!
ولی برمیگرده به چند سال پیش.

زمان دانش آموزی هم یک بار دعوت شدیم با مدرسه. ولی اونم افطاری و داخل صحن بود
از همه بدتر اینه که دعوت شی برای افطاری اما نتونی بری و کارتت رو ببخشی!! ازون بخشش های خاصه ها!! چهار پنج سال پیش این بخشش رو تجربه کردم! دادم به خواهرم اینا چون نمی تونستیم بریم


افطاری هم دعوت هست دیگه :)

ایشالا بازم پیش بیاد براتون

حرم رفتید التماس دعا...
فعلا که منم از مشهد دورم... و اسیر پایتخت...
اگه زنده باشم یک ماه دیگه میرم... چشم.

ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">